نتایح جستجو

  1. *زهره*

    ببین یه چیزو از من بشنو اگه مامانت مث مامان من باشه عمرااااااااااااااااا نمیذاره بخوابی من 2روزه...

    ببین یه چیزو از من بشنو اگه مامانت مث مامان من باشه عمرااااااااااااااااا نمیذاره بخوابی من 2روزه یکم دیرتر از همیشه بیدار میشم کشته منو که معلوم هس چته انقد میخوابی!!!! کمبود خواب دارم خب. خانوم 2هفته رفته بوده مسافرت من باید سرمدو نگه میداشتم و صبحونه و ناهار و شام و رفت و روب و شست و شو حالا...
  2. *زهره*

    اوهوم خوبم میسی شما خوبی؟ حوصلم سر رفته 2روزه سرعت نتم در حد مرگ اومده پایین احصاب ندارم

    اوهوم خوبم میسی شما خوبی؟ حوصلم سر رفته 2روزه سرعت نتم در حد مرگ اومده پایین احصاب ندارم
  3. *زهره*

    سلاام

    سلاام
  4. *زهره*

    سلام رها جونی من خوبی؟؟ چه خبرا؟خیلی وقته از هم بی خبریم خانومی

    سلام رها جونی من خوبی؟؟ چه خبرا؟خیلی وقته از هم بی خبریم خانومی
  5. *زهره*

    آجی یه نقاشی کشیدم از یکی از نقاشا بیچاره تو قبر داره میلرزه الان رسما گند زدم به اثر هنری اون...

    آجی یه نقاشی کشیدم از یکی از نقاشا بیچاره تو قبر داره میلرزه الان رسما گند زدم به اثر هنری اون بیچاره دی: نگاش میکنم همه درد و غمام و یادم میره دی: تنها چیزی که موند برام یه گردن درده تو خوبی؟ چه خبر؟
  6. *زهره*

    همزاااااااااااااااااااااااد سهلاااااااااااااااااااااااااااااااام خوبی آجی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟...

    همزاااااااااااااااااااااااد سهلاااااااااااااااااااااااااااااااام خوبی آجی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دلم تنگ شده بود براااااااااااااااااااااات آجی بام حرف بزن بیخواب شدم دی:
  7. *زهره*

    داستان هاي كوتاه

    روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد . بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و ... محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم . زن که بسیار شرمگین...
  8. *زهره*

    شعر انگلیسی

    Weather by Ambrose Bierce Weather by Ambrose Bierce Weather Once I dipt into the future far as human eye could see, And I saw the Chief Forecaster, dead as any one can be-- Dead and damned and shut in Hades as a liar from his birth, With a record of unreason seldome paralleled on...
  9. *زهره*

    fiction and short story

    THE HAPPY PRINCE by: Oscar Wilde THE HAPPY PRINCE by: Oscar Wilde Swallow, Swallow, little Swallow,” said the Prince, “far away across the city I see a young man in a garret. He is leaning over a desk covered with papers, and in a tumbler by his side there is a bunch of withered...
  10. *زهره*

    fiction and short story

    THE HAPPY PRINCE by: Oscar Wilde THE HAPPY PRINCE by: Oscar Wilde High above the city, on a tall column, stood the statue of the Happy Prince. He was gilded all over with thin leaves of fine gold, for eyes he had two bright sapphires, and a large red ruby glowed on his sword-hilt. He was...
  11. *زهره*

    [IMG]

    [IMG]
  12. *زهره*

    [IMG]

    [IMG]
  13. *زهره*

    [IMG]

    [IMG]
  14. *زهره*

    کوچه های تنهایی

    در شبان غم تنهايي خويش عابد چشم سخنگوي توام من در اين تاريكي من در اين تيره شب جانفرسا زائر ظلمت گيسوي توام گيسوان تو پريشانتر از انديشه ي من گيسوان تو شب بي پايان جنگل عطرآلود شكن گيسوي تو موج درياي خيال كاش با زورق انديشه شبي از شط گيسوي مواج تو من بوسه زن بر سر هر موج گذر مي...
  15. *زهره*

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    من مستم من مستم و ميخانه پرستم راهم منماييد پايم بگشاييد وين جام جگرسوز مگيريد ز دستم مي لاله و باغم مي شمع و چراغم مي همدم من همنفسم عطر دماغم خوش رنگ خوش آهنگ لغزيده بهه جامم از تلخي طعم وي انديشه مداريد گواراست به کامم در ساحل اين آتش من غرق گناهم...
  16. *زهره*

    راهنمایی , سوالات و مشکلات مرتبط با باشگاه رو اینجا مطرح کنید

    خواهش میکنم دوست عزیز مطمئن باشید مدیران اینجا درک میکنن و خواسته های کاربران براشون بر همه چیز ارجحیت داره. مشکله دوست من، وقتی پیش بیاد نمیشه کاریش کرد صبور باشید
  17. *زهره*

    [IMG]

    [IMG]
  18. *زهره*

    راهنمایی , سوالات و مشکلات مرتبط با باشگاه رو اینجا مطرح کنید

    معذرت میخوام که مداخله میکنم ولی بعضی از مدیرا درخواست کردن که تاپیکی که توی تالار میزنن اول تایید نشده باشه. یکی از مدیرا منم و دلیلش هم اینه که وقتی تاپیکی هست که درخواستها اونجا مطرح بشه دیگه دلیلی واسه ارسال تاپیک جدید برای بیان درخواست نیست. اگه توی تاپیک مربوطه مطرح کنین درخواستتون رو...
  19. *زهره*

    داستان هاي كوتاه

    شب هنگام محمد باقر - طلبه جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد. در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید. دختر پرسید: شام چه داری ؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر که شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج...
بالا