زندگی بیهیچ اندوهی جاری بود. به واقع من ساکن "ابدی" بهشتی "جاوادن" بودم که همه چیز فراهم بود و رایگان مینمود! بيهیچ ترس و شرمی از بقالی سرکوچه، از داخل ویترینش خرما بر میداشتم، بی آنکه نیاز به اجازهای داشته باشم. اینها را نه پنهانی که در جلو دیدگان بقالی میکردم. حتا سلامش میدادم و از او...