نتایح جستجو

  1. FZ.H

    سلام برادر خوبم.ممنون که منت میذاری و میای تاپیکمو می خونی.همیشه شاد باشی

    سلام برادر خوبم.ممنون که منت میذاری و میای تاپیکمو می خونی.همیشه شاد باشی
  2. FZ.H

    من و زندگی در زاهدان

    تو حرفی از دیشب رو اینجا بگی خودت میدونی!اساسی حالتو جا میارم.بچه منو دست انداخت!:mad:
  3. FZ.H

    آها!از اون لحاظ!

    آها!از اون لحاظ!
  4. FZ.H

    تو مثلا دوری؟!از بابل تا امل چند دقیقه راهه؟!!!!

    تو مثلا دوری؟!از بابل تا امل چند دقیقه راهه؟!!!!
  5. FZ.H

    سلام بر دادا مجید.خوش اومدی به تاپیکم.قدم رنجه فرمودی.منت گذاشتی.

    سلام بر دادا مجید.خوش اومدی به تاپیکم.قدم رنجه فرمودی.منت گذاشتی.
  6. FZ.H

    من و زندگی در زاهدان

    شوفر عاشق:love: اینم از اون قضیه هاست که مصداق کامل این حرف بود که همه رو برق میگیره :w29:منو چراغ نفتی!:w09: قضیه از این قرار بود که شوفر تو ماشین همش از من پذیرایی می کرد و کلا ردیف منو خالی کرده بود تا من راحت باشم!:w15:بلیطم ردیف وسط بود.منو آورد ردیف دوم!هی چایی می ریخت و میوه تعارف...
  7. FZ.H

    شهید مورد علاقه تو کیه؟+عکس

    شهید آینی: گاهی هست که آدم دلش می خواهد فارغ از همه اعتباراتی که مصلحت اندیشی های عقلایی ایجادب می کند حرف دلش را بزند و حرف دل یعنی آن حرفی که بیش از همه مستحق است تا آن را به حساب خود آدم بگذارند چرا که وجه حقیقی هر کس،دل اوست.تو می توانی مانع شوی از آنکه انعکاس احساست در چهره ات ظاهر شود اما...
  8. FZ.H

    شهید مورد علاقه تو کیه؟+عکس

    سالروز ورود آزادگان به میهن گرامی باد:gol:
  9. FZ.H

    خردمندی را گفتند:جمله ای گو تا در لحظات غم شادم و در شادی غمگینم سازد.خردمند گفت:این نیز بگذرد.

    خردمندی را گفتند:جمله ای گو تا در لحظات غم شادم و در شادی غمگینم سازد.خردمند گفت:این نیز بگذرد.
  10. FZ.H

    سلام.خوبم.خوبی؟وقتی پستی رو ارسال می کنم.یه گیره داره بالای صفحه که اگه ماوس روش بره نوشته...

    سلام.خوبم.خوبی؟وقتی پستی رو ارسال می کنم.یه گیره داره بالای صفحه که اگه ماوس روش بره نوشته ضمیمه.اونو بزنی می تونی عکسها رو آپلود کنی.
  11. FZ.H

    سلام.که می خواستی لف باشی؟!

    سلام.که می خواستی لف باشی؟!
  12. FZ.H

    شهید مورد علاقه تو کیه؟+عکس

    من شهید بهروز براری رو خیلی خیلی دوستش دارم.نمی دوم چه انس عجیبی باهاش دارم.برام خیلی مقدسه.شهیدی که مادرش در انتظار بدنش پیر شد و مرد.هروقت اسمش میاد یا عکسشو از روی خیابونی که رد میشم می بینم کلی شور و شعف میاد تو دلم.هروقت اسم غواص میاد و اسم دریا شهید براری میاد تو ذهنم...مهمون ماهی ها
  13. FZ.H

    من و زندگی در زاهدان

    ضد حال:warn: خواهرزاده ام؛فاطمه زهرا 6 سالشه.خیلی شیرین زبونه.تو عید که اومده بود خونمون،تموم وسایل و جزوه های کیفمو پخش و پلا کرد منم دعواش کردم،البته دعوام در حد این بود که کیفمو از جلوش جمع کردم و گفتم چرا وسایلمو ریخته بهم.از اونجایی که اون خیلی نازپرورده بزرگ شده حرف من براش گرون تموم شد...
  14. FZ.H

    سلام.چیز خاصی نبود.خوشحالم که اومدید تو تاپیکم.

    سلام.چیز خاصی نبود.خوشحالم که اومدید تو تاپیکم.
  15. FZ.H

    من و زندگی در زاهدان

    مامان تنها دلخوشی من تلفنهایی بود که مامانم هر روز میزد.گاهی وقتها وقتی صدای مامانمو می شنیدم اینقدر بغض گلومو می گرفت که نمی تونستم حرف بزنم.مامانم تو یه ساعتهای خاص زنگ میزد،همیشه نزدیک ساعت زنگ زدن مامانم قلبم پر شادی میشد و پرپر میزد.
  16. FZ.H

    من و زندگی در زاهدان

    نسکافه من قهوه و نسکافه اصلا دوست نداشتم.اما شبهای زاهدان کتری میذاشتیم و نسکافه با شکلات می خوردیم و تا آخر شب من و مریم و راحله بیدار می موندیم و حرف میزدیم.خیلی نسکافه داغ تو شبهای زمستون زاهدان می چسبه...
  17. FZ.H

    من و زندگی در زاهدان

    برنج این اصطلاح رو اکثرا شنیدند،شمالی برنج خور.اما من یه شمالی بودم که این قانون رو نقض کرده بودم.من زیاد اهل خوردن برنج نبودم.اکثر غذاهامو با نون می خوردم.مامانم سر این قضیه کلی حرص می خورد و می گفت بیا برنج بخور بعضی موقع ها هم وقتی عصبانی می شد می گفت انشالله یه جایی بری که قدر برنج رو بدونی...
  18. FZ.H

    من و زندگی در زاهدان

    دسته قابلمه هنوز که هنوزه برامون سواله که این بو از کجاست.اتاق ما طبقه دومه و بالکنش رو به یه پادگان باز میشه البته زیر اتاقمون حیاط خوابگاهه و بعد پادگان شروع میشه.یه شب که تو اتاق دراز کشیده بودم احساس کردم بوی سوختن میاد.مریم و فاطمه تو اتاق بودند.گفتم بچه ها باز کی فراموش کرده که قابلمه اش...
  19. FZ.H

    من و زندگی در زاهدان

    آشنا چند باری اونو دیده بودم تو محوطه دانشگاه.برام خیلی آشنا بود.یه بار وقتی تارا باهام بود ازش پرسید تارا به نظرت این پسره آشنا نیست؟احساس می کنم که لیسانس دانشگاه ما بوده...خلاصه اون شده بود معمای ما.یه روز که من و تارا رفتیم تریای دانشگاه،اونو دیدیم.به تارا گفتم که امروز باید بفهمیم این بنده...
  20. FZ.H

    من و زندگی در زاهدان

    سرمای زاهدان قبل از رفتنم به زاهدان،مهدی یک سالی می شد که ساکن زاهدان بود و تصورات درستی از زاهدان به ما نمیداد.مثلا همش می گفت اینقدر زاهدان گرمه که حتی تو زمستون هم تیشرت می پوشه و ...رو حساب همین حرفهاش هم مامانم موقع لباس خریدن واسم همش لباس های خنکی می گرفت.حتی یه کاپشن یا پالتو و یا لباس...
بالا