همایش مهندسی شیمی در خانه
دو ماه از ترم اول میگذشت.دلم شدید برای خونه تنگ شده بود.یه همایش تو کیش برگزار می شد.نمی دونم اولین بار کی این آتیش رو انداخت تو بچه ها...به بچه ها گفتیم به بهانه شرکت تو همایش کلاسها رو ده روز تعطیل کنیم.می دونستیم که از پنج تا استادمون فقط دو تاشون می رفتند همایش.با بچه ها ریختیم به هم که با استادا صحبت کنیم.اما کی جرئت داشت که بره طرف دکتر آتشی؟!استاد طراحی رآکتورمون بود که خونوادش دور از خودشون بودند.یه پیرمرد سرد و جدی که گویا حدود بیست سال تو آلمان زندگی کرده بود...رفتار ظاهریش به آلمانی ها می خورد.هیچ کس تو کلاسش جرئت غیبت کردن و حتی جیک زدن و لبخند ناگهانی نداشت...رفتم پیشش.گفتم همایشه.بچه ها می خوان برن خونه.همه دلشون تنگ شده و بهش گفتم دو ماهه خونواده ام رو ندیدم.گفتم قراره تمام کلاسها تعطیل بشه.اونم به این شرط که تمام کلاسها تعطیل بشه قبول کرد که کلاسهاشو تشکیل نده...خیلی خوشحال شدم.اوکی گرفتن از دکتر آتشی باعث شده بود بچه ها به من می گفتن دوست آتشی...
بعدها برام عزیزترین استاد شد.نه برای اینکه بهم اوکی داد تا کاسها تعطیل بشه.نه...واسه اینکه مثل یه پدر برای ما دخترای دانشجو بود.کلی به ما امید میداد.
این حرف رو که همه کلاسها تعطیله جز کلاس شما استاد شده بود ابزار کارمون.اینو به همه استادا گفتیم.هر چند که دکتر شهرکی(استاد ریاضی مهندسی)قبل رفتنمون امتحان میان ترم گذاشته بود اما برامون خیلی لذت بخش بود که داریم میریم خونه...به این ترتیب به مناسبت همایش مهندسی شیمی ما رفتیم خونه هامون...
دو ماه از ترم اول میگذشت.دلم شدید برای خونه تنگ شده بود.یه همایش تو کیش برگزار می شد.نمی دونم اولین بار کی این آتیش رو انداخت تو بچه ها...به بچه ها گفتیم به بهانه شرکت تو همایش کلاسها رو ده روز تعطیل کنیم.می دونستیم که از پنج تا استادمون فقط دو تاشون می رفتند همایش.با بچه ها ریختیم به هم که با استادا صحبت کنیم.اما کی جرئت داشت که بره طرف دکتر آتشی؟!استاد طراحی رآکتورمون بود که خونوادش دور از خودشون بودند.یه پیرمرد سرد و جدی که گویا حدود بیست سال تو آلمان زندگی کرده بود...رفتار ظاهریش به آلمانی ها می خورد.هیچ کس تو کلاسش جرئت غیبت کردن و حتی جیک زدن و لبخند ناگهانی نداشت...رفتم پیشش.گفتم همایشه.بچه ها می خوان برن خونه.همه دلشون تنگ شده و بهش گفتم دو ماهه خونواده ام رو ندیدم.گفتم قراره تمام کلاسها تعطیل بشه.اونم به این شرط که تمام کلاسها تعطیل بشه قبول کرد که کلاسهاشو تشکیل نده...خیلی خوشحال شدم.اوکی گرفتن از دکتر آتشی باعث شده بود بچه ها به من می گفتن دوست آتشی...
بعدها برام عزیزترین استاد شد.نه برای اینکه بهم اوکی داد تا کاسها تعطیل بشه.نه...واسه اینکه مثل یه پدر برای ما دخترای دانشجو بود.کلی به ما امید میداد.
این حرف رو که همه کلاسها تعطیله جز کلاس شما استاد شده بود ابزار کارمون.اینو به همه استادا گفتیم.هر چند که دکتر شهرکی(استاد ریاضی مهندسی)قبل رفتنمون امتحان میان ترم گذاشته بود اما برامون خیلی لذت بخش بود که داریم میریم خونه...به این ترتیب به مناسبت همایش مهندسی شیمی ما رفتیم خونه هامون...