نتایح جستجو

  1. atousa_m

    درود خان داداش صفحه کجا بوده؟؟؟؟ من کی گذاشتم؟ چرا حرف تو دهن مردم می ذاری؟ چرا همش می خوای منو...

    درود خان داداش صفحه کجا بوده؟؟؟؟ من کی گذاشتم؟ چرا حرف تو دهن مردم می ذاری؟ چرا همش می خوای منو جلوی همه ضایع کنی؟ چرا اینقدر منو تحقیر میکنی؟ دیگه خسته شدم از این زندگی تا کی می خوای به این کارات ادامه بدی؟ وای چه حالی داد سر صبحی ، تخلیه روحی روانی شدم
  2. atousa_m

    خیلی خوشحال شدم عجیجم امیدوارم همیشه موفق باشی به امید قهرمانی آسیا و جهان و .... بووووووووووس

    خیلی خوشحال شدم عجیجم امیدوارم همیشه موفق باشی به امید قهرمانی آسیا و جهان و .... بووووووووووس
  3. atousa_m

    گویا نداره... [IMG]

    گویا نداره... [IMG]
  4. atousa_m

    اگه اون عکسی رو که تو صفحه ی لرد گذاشته بوی تو صفحه ی من میذاشتی ، دونه دونه موهای کله تو میکندم...

    اگه اون عکسی رو که تو صفحه ی لرد گذاشته بوی تو صفحه ی من میذاشتی ، دونه دونه موهای کله تو میکندم (چون خیلی حرصم گرفته بود اومدم اینو برات نوشتم)
  5. atousa_m

    آره بهم خبر داد اما می خواستم حال تورو بگیرم

    آره بهم خبر داد اما می خواستم حال تورو بگیرم
  6. atousa_m

    درود خان داداش تبریکپس چرا دیشب خبر نداری بهم

    درود خان داداش تبریکپس چرا دیشب خبر نداری بهم
  7. atousa_m

    درود عزیزم ممنون تو خوبی؟ صبح قشنگ تو هم به خیر

    درود عزیزم ممنون تو خوبی؟ صبح قشنگ تو هم به خیر
  8. atousa_m

    سلام آرامش من خسته تر از اونی هستم که بتونم مهرداد رو متقاعد کنم شاید زمان حلش کنه دیگه نای...

    سلام آرامش من خسته تر از اونی هستم که بتونم مهرداد رو متقاعد کنم شاید زمان حلش کنه دیگه نای حرف زدن ندارم
  9. atousa_m

    [IMG]

    [IMG]
  10. atousa_m

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    پیرجویی يك قوچ داشت، ريسماني به گردن آن بسته بود و دنبال خود مي‌كشيد. دزدي (مهران آلتو) بر سر راه كمين كرد و در يك لحظه، ريسمان را از دست مرد ربود و گوسفند را دزديد و برد. پیرجو، هاج و واج مانده بود. پس از آن، همه جا دنبال قوچ خود مي‌گشت، تا به سر چاهي رسيد، ديد مردي بر سر چاه نشسته و گريه...
  11. atousa_m

    [IMG]

    [IMG]
  12. atousa_m

    حالا بیا آخرین پستمو بخون یاد میگیری بدو بیا وگرنه سرت کلا میره ما خودمون همه حکایتیم

    حالا بیا آخرین پستمو بخون یاد میگیری بدو بیا وگرنه سرت کلا میره ما خودمون همه حکایتیم
  13. atousa_m

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    يكي از مدیران را پرسيدند كه كسي با ماه رويي در پیام خصوصی نشسته و درها بسته و رفيقان خفته و نفسْ طالب و ...، چنان كه عرب گويد: التمر يانع و الناطور غير مانع، هيچ باشد كه به قوت لُردی از وي بسلامت بماند گفت : اگر از مه رويان بسلامت ماند از بدگويان نماند.
  14. atousa_m

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    کاربری را ضرورتی پيش آمد، مطلبی را از پست يكى از پاك کاربران دزديد. پیرجو فرمود تا اخراجش کنند. صاحب پست شفاعت کرد که من او را بحل کردم. پیرجو گفت : به شفاعت تو حد سایت فرو نگذارم. صاحب پست گفت : پست های من وقف کاربران است ، هر کاربری كه از پست وقف به خودش بردارد از پست خودش برداشته ، پس...
  15. atousa_m

    به هر حال ما به ندیدنت عادت نداریم بیا حکایات خوش می گذره

    به هر حال ما به ندیدنت عادت نداریم بیا حکایات خوش می گذره
  16. atousa_m

    امروز داشتم پیام خصوصی های قدیم رو جست و جو می کردم ، به اینا حرفا بر خوردم ، منتها اون زمان من...

    امروز داشتم پیام خصوصی های قدیم رو جست و جو می کردم ، به اینا حرفا بر خوردم ، منتها اون زمان من و تو داشتیم مهرانو متقاعد می کردیم . واقعا که گهی پشت به زین و گهی زین به پشت .... دنیای واقعی که مجال این حرفا رو نمیده این دنیای مجازی رو دیگه ازمون نگیر کارهای شخصی هم سر جاش همه مون داریم
  17. atousa_m

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    کاربری را گفتند دیوانگان سایت را بشمار گفت از شمار بیرون است اگر گویید عاقلان را بشمارم که معدودند
  18. atousa_m

    ساعت یکه معلوم هست تا الان کجا بودی؟ چه خبر؟

    ساعت یکه معلوم هست تا الان کجا بودی؟ چه خبر؟
  19. atousa_m

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    ادمین الدوله کالسکه ای با دو قاطر بسیار زیبا داشت. پیرجو الدوله روزی از نامبرده درخواست کرد کالسکه را موقتاً به او بدهد. ادمین الدوله ناچار کالسکه را با قاطرها برای پیرجو الدوله فرستاد و برایش نوشت: کالسکه را با قاطرها تقدیم داشتم، تقاضا دارم در حق این دو قاطر پدری بفرمایید:surprised:
  20. atousa_m

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    آتوسا به عيادت بيماري كه مدیر ارشد سایت نیز بود رفت و حال او را پرسش كرد و گفت : - حالت چطور است ؟ پیرجو گفت : - تب ميكنم و گردنم درد مي‌كند. اما امروز تبم شكسته است. آتوسا گفت : - اميدوارم كه تا فردا آن نيز بشكند.
بالا