نتایح جستجو

  1. atousa_m

    نمیای فکربکر

    نمیای فکربکر
  2. atousa_m

    وای به حالت اگه اون چیزی که من فکر کردم باشه می کشم جفتتون رو

    وای به حالت اگه اون چیزی که من فکر کردم باشه می کشم جفتتون رو
  3. atousa_m

    چی توی کیفشه؟ درساتو خوندی مهران؟

    چی توی کیفشه؟ درساتو خوندی مهران؟
  4. atousa_m

    فدات بشم عزیزم تو هم تحمل کن امیدوارم گذر زمان همه چیو درست کنه

    فدات بشم عزیزم تو هم تحمل کن امیدوارم گذر زمان همه چیو درست کنه
  5. atousa_m

    دوروز عزاي عمومي

    نامرداااااااااااااااا لا اقل مکان رو اعلام می کردند تا بریم استشمام کنیم
  6. atousa_m

    هیچی اشتباه شد

    هیچی اشتباه شد
  7. atousa_m

    اون قضیه ی دیشب رو هم ردیفش کن البته دیشب در مورد دو موضوع حرف زدیم اون یکی رو که واجبتره حتما...

    اون قضیه ی دیشب رو هم ردیفش کن البته دیشب در مورد دو موضوع حرف زدیم اون یکی رو که واجبتره حتما امروز حل کن
  8. atousa_m

    باز فکر بکر تعطیل شد؟

    باز فکر بکر تعطیل شد؟
  9. atousa_m

    نیستی جیگر

    نیستی جیگر
  10. atousa_m

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    شادمهربازی از درد چشم مي ناليد . مدیر ارشدی به در پروفایلش آمد و گفت : " تو را چه مي شود ؟ دردت را بگو تا شايد آن را علاجي كنيم . " شادی بيمار گفت : " چشمم چنان درد مي كند كه به مرگ خود راضي شده ام . " پیرجو قدري با خود انديشيد. آنگاه گفت: " پارسال دندانم درد مي كرد ، آن را از بيخ كندم و راحت...
  11. atousa_m

    ممنون عزیزم منم امیدوارم

    ممنون عزیزم منم امیدوارم
  12. atousa_m

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    ساده دلي(Afash) به جنگ رفته بود. سپر بزرگي با خود داشت كه براي محافظت از جان خويش برده بود. چندي نگذشت كه از بالاي قلعه ، سنگي بر سرش زدند و بشكستند. دست بر سر گذاشت و گفت: " مگر كوريد؟...سپر به اين بزرگي را نمي بينيند و سنگ بر سرم مي زنيد؟! "
  13. atousa_m

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    كچلي (پوریا یا مهرداد ) از حمام بيرون آمد و ديد كه كلاهش را دزديده اند . داد و فريادي راه انداخت و كلاهش را از حمامي (اسپاو) خواست. اسپاو گفت: " من كلاه تو را نديده ام و تو چنين چيزي به من نسپرده اي . شايد اصلا" كلاهي بر سر نداشته اي . " كچل گفت: " انصاف بده اي مسلمان ! اين سر من از آن سر هاست...
  14. atousa_m

    اندر حکایات باشگاه مهندسان

    پیرجویی مي خواست بر اسب سوار شود . پاي راست بر ركاب گذاشت و بالا رفت . ناگزير ، رويش يه طرف پشت اسب قرار گرفت . اندكي رفت تا به جماعتي رسيد . گفتند : " چرا واژگونه بر اسب نشسته اي ؟! " گفت : " من درست نشسته ام . اين اسب از كرگي بر عكس بوده است ! "
  15. atousa_m

    [IMG]

    [IMG]
  16. atousa_m

    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?t=51907&page=951

    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?t=51907&page=951
  17. atousa_m

    بووووووووووووووس

    بووووووووووووووس
  18. atousa_m

    چیو پاک کرد؟ منم می خوام ببینم

    چیو پاک کرد؟ منم می خوام ببینم
  19. atousa_m

    دیگه اسپمی وجود نداره....

    دیگه اسپمی وجود نداره....
  20. atousa_m

    اینا همش از استراحته اگه کار داشتیم اگه مشغله داشتیم این اتفاقا نمیوفتاد

    اینا همش از استراحته اگه کار داشتیم اگه مشغله داشتیم این اتفاقا نمیوفتاد
بالا