نتایح جستجو

  1. samaneh66

    من کوچ خواهم کرد تا رفيع ترين قله خورشيد تا سپيدترين جاده ي اميد تا عميق ترين لحظه هاي نيايش...

    من کوچ خواهم کرد تا رفيع ترين قله خورشيد تا سپيدترين جاده ي اميد تا عميق ترين لحظه هاي نيايش آنجا که ديوارها فاصله نيندازند. و کوچه ها نشان از غربت در دل نداشته باشند آنجا که آسمانش آبي ست شب هايش مهتابي ست و عشق بيداري ست آنجا که دوستي ابدي ست و زندگي پر ز معني ست جايي که در آن ، روي گلبرگ سرخ...
  2. samaneh66

    سلام خوبی چه عجب ستاره سهیل پیداش شد نه برادر من تا ساعت 4 سر کار هستم از 8 تا 4

    سلام خوبی چه عجب ستاره سهیل پیداش شد نه برادر من تا ساعت 4 سر کار هستم از 8 تا 4
  3. samaneh66

    [IMG]

    [IMG]
  4. samaneh66

    ممنونم دوست گلم دستت درد نکنه

    ممنونم دوست گلم دستت درد نکنه
  5. samaneh66

    نامردی دو پسر نسبت به یه دختر!!!!

    اشتباه کردین چون اصلا بحثی در اون مورد نشد اینجا جزئی حرف بزنید بهتر از کلی :biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin:
  6. samaneh66

    خرابکاری در عکس های دیگران!

    یادش بخیر ما هم از این کارا زیاد کردیم
  7. samaneh66

    نامردی دو پسر نسبت به یه دختر!!!!

    ای بابا شما دیگه چرا این دختر بیچاره که از اونا کوچکتر مثلا چکار میتونسته بکنه :eek:
  8. samaneh66

    نامردی دو پسر نسبت به یه دختر!!!!

    ببخشید شما جواب کدوم پست رو دادید اصلا عکس رو دید یا همینجوری نظر دادید واضح تر بیان کنید :surprised:
  9. samaneh66

    سلام دوست عزیز ممنونم از اددتون امیدوارم دوست خوبی برای شما باشم

    سلام دوست عزیز ممنونم از اددتون امیدوارم دوست خوبی برای شما باشم
  10. samaneh66

    رمان عاشقم باش

    یک هفته از آمدن خان عمو و خانواده اش می گذشت نه من جوابی به آنها داده بودم نه آنها تماس گرفتند.شاید منتظر بودند که ما خودمان به آنها تلفن کنیم.هر گاه که مادرم از من سوال می کرد از جواب دادن طفره می رفتم و می گفتم من قصد ازدواج ندارم و می خوام درس بخونم.روز جمعه فرا رسید گرچه روز تعطیل و استراحت...
  11. samaneh66

    رمان عاشقم باش

    اما من ازدواج نمی کنم و صبر می کنم.به من قول می دید اگه یک روز تصمیم به ازدواج گرفتید منو انتخاب کنید. سرم را به زیر انداختم و گفتم:نه آقای مطلبی من نمی تونم چنین قولی بدم هیچکس از آینده خبر نداره برای آینده باید در آینده تصمیم گرفت نه حالا،بهتون سفارش می کنم به دنبال زندگیتون برید و نخواین...
  12. samaneh66

    رمان عاشقم باش

    سر میز شام خواهرم تنها با غذایش با زی می کرد .انگار افکارش در جای دیگری سیر می کردند.احسان که متوجه تغییر حال همسرش شده بود گفت: - عزیزم چرا غذات رو نمی خوری؟ - اشتها ندارم. مادر با نگرانی گفت: - حالت خوبه؟ نکنه سرما خوردی؟ - نه مادر فقط اشتها ندارم اگه اجازه بدین برم استراحت کنم ببخشید که تنها...
  13. samaneh66

    رمان عاشقم باش

    مانند ادم های مسخ شده جواب دادم:خوبم نگران نباشید.بعد راه اتاقم را در پیش گرفتم . صدای مادر را شنیدم که با خود می گفت،نمی دونم خدایا چه بر سر این دختر اومده که مثل دیوونه ها رفتار می کنه. درون اتاقم ساعت ها اشک ریختم.چقدر جای پدرم را خالی می دیدم اگر بود لیلی هرگز جرات سیلی زدن به من را...
  14. samaneh66

    رمان عاشقم باش

    احساس کردم نیاز به هوای تازه دارم آخه امشب ها خیلی عالیه.شما چی؟نکنه شما هم اومدید هوا خوری؟ - راستش نمی دونستم دایی یه چنین جشنی برای پسرش میگیره ،با خودم عهد کردم که دیگران را راحت بگذارمچون هر کسی مسئول رفتار خودشه . به نظر من انسان باید یا زنگی زنگ باشه یا رومی روم،من سالهاست که تفریحات...
  15. samaneh66

    رمان عاشقم باش

    خیلی برایم عجیب بود تا نام سعید را می شنیدم بی دلیل وجودم می لرزید و این باعث می شد کسی را که تا به حال آزاری به من نرسانده را دشمن خود بدانم. آنقدر فکر های ناراحت کننده به ذهنم خطور کرده بود که آن شب سعید را به شکل گرگی درنده دیدم که دندان هایش را تیز کرده و قصد داشت به من حمله کند. وقتی به...
  16. samaneh66

    رمان عاشقم باش

    - دختر دایی از حالا خودت و آماده کن چون فکر می کنم تا چند وقت دیگه برات یه خواستگار خوب بیاید. - خواستگار؟ - بله به نظر می رسه خان دایی در موردت خیالاتی داره درسته که لیلی عروس اونها نشد اما انگار اونا تورو نشون کردن . همین امروز زمانی که با مادرم صحبت می کردن متوجه شدم ، خان دایی خیلی از تو...
  17. samaneh66

    رمان عاشقم باش

    عمه راضیه و عمه مرضیه با هم دو قلو بودند، فرزندان عمه مرضیه هم که شامل دو دختر و سه پسر بودند همگی ازدواج کرده بودند به غیر از داوود پسر ته تغاری عمه که هنوز همسر مورد علاقه اش را نیافته بود برای همین با پدر و مادرش زندگی می کرد. وضع کامران خان شوهر عمه ام بد نبود و به اصطلاح دستش به دهنش می...
  18. samaneh66

    رمان عاشقم باش

    تکان دست و صدای مادر بیدار شدم: - شقایق مادر چرا اینجا خوابیدی؟برو سر جات بخواب بلید فردا زودتر از خواب بلند شی خیلی کار داریم . سر بلند کردم وبه قیافه دوست داشتنی اش خیره شدم و گفتم: - چشم مادر،اصلا نفهمیدم کی پشت میز خوابم برد. - اینقدر سر توی این کتاب و دفترا نکن چشمات از بین میره دخترم. با...
بالا