تو هستی که فکر مرا آشفته کرده ای. همانطور که زندگی جسیکا را به آتش کشیده ای، قصد سوزاندن زندگی مرا هم داری.
جان گفت:
- گوش کن فرهاد، من نمی دانم جسیکا چه حرفهایی به تو زده اما تو...
فرهاد حرف او را قطع کرد و گفت:
- تو گوش کن، من اجازه نمی دهم پست فطرتیهای تو دامنگیر شیوا و زندگی من بشود. اگر...