نتایح جستجو

  1. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    حتما..مطمئن باشید خانوم-اقای معینی... -بله -اگه واقعا دوسش دارین ...بهش فکر کنین..اگه علاقتون واقعی نباشه...ترانه نابود میشه..دکتر گفت اگه شوک عصبی بهش وارد بشه...دوباره بیاد بستریش کنه..ما خیلی زحمت کشیدیم تا سر پا نگهش داشتیم ..خواهش میکنم اذیتش نکنین..خداحافظ فرنام در حین رانندگی به حرف های...
  2. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    بعد از کوبین خونه و ساختن خونهی جدید...پدر ترانه که حالا یکی ازمعروفترین کار خانه داران تبدیل شده بود البته همه ی اینها رو از ثروتی که پدرش به جا گذاشته بوده داشته و با سرمایه گذاری بیشترش کرده...طبقه ی اول رو به اسم بی بی گل میزنه و طبقه ی دوم رو هم به نام همسرش ازیتا -بعد از گذشت چند ماه ازیتا...
  3. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    -بله...اون روز یکه من اگهی شما رو دیدم...پسرم محسن ...همین که دییدینش و چند بار هم خودم از شما و محل کارتون تحقیق کردم...میخواستم بدونم قراره چه کاری انجام بده...و مطمئن باشم..متوجه هستید که/؟ -بله...اما...چرا شما؟ - الان خدمتتون عرض میکنم...بفرمایید چاییتون سرد شد -ترانه رو از کجا می شناسید حاج...
  4. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    -ببخشید اقای معینی...مسول فروش شرکتی که پریروز تماس گرفت الان توی اتاق ماست -راهنماییشون کنین داخل خودتون هم تشریف بیارین... بعد از ظهر همان روز تلفن همراه فرنام به صدا در امد -بله -سلام علیکم....اقای معینی ...بنده خسروی هستم ...به جا اوردین که..؟؟ -اقای خسروی ..بله ..حال شما؟امری هست در خدمتم؟...
  5. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    -چطور؟...اتفاقی افتاده؟ -من ..راستش....اجازه بدید از اول براتون بگم فرنام صادقانه تمام اتفاقاتی رو که از ورود ترانه به دفتر افتاده بود برای اقای خسروی تعرییف کرد.اقای خسروی متفکرانه گفت -ببین پسرم...گفتی اسمت چی بود؟ -فرنام ..جناب اقای خسرویی -بله..فرنام جان ...ممنون که به من اعتماد کردی....خوب...
  6. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    هچی بابا..ناراحت که نیستم..فقط فکر کردم..بهت چشم داره...من چند بار هم به مامانت گفتم ..ماشالا فرنام خیلی خوشگله..حتی از دختر های فامیل هم قشنگ تره.... فرنام به ظاهر خندید -خیلی ممنون که منو با دختر های فامیلمون مقایسه کردی الهه خندید -نه بابا ..شوخی کردم...منم به سمیرا گفتم...گفتم فرنام اول و...
  7. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    -باشه...اتفاقا با هاش کار داشتم -با کی با الهه؟ -نه ...هیچی هیچی..بی خیال شهرام معینی صصحبت بچه ها رو قطع کرد -چی شد امشب خودت دست به کار شدی مهناز خانوم -هیچی بابا طفلی فخری خانوم زانوهاش درد میکنه...گفتم بره استراحت کنه فرنام شب بخیر گفت و به اتاق خود رفت.روی تخت دراز کشید و به سقف خیره شد...
  8. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    فصل پانزدهم -سلام مامان -سلام پسر گلم..بیا مامان..بیا بشین الان میز رو میچینم فرنام خسته و کوفته..از اتاقش بیرون امد... مهتاب با بلوز و شلوار صورتی رنگ وارد سلن پذیرایی شد -سلام ..چطوری فرنام...خوبی...؟ -مرسی ...تو چطوری به قول بابا شبیه انیشتین شدی -دیگه امروز تموم شد...راحت شدم ارائه...
  9. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    پیرمرد به فکر فرو رفت... -خانواده ی اقای سمیعی تا اون جا که من میدونم یه دختر به اسم نازی دارن که الان بیست و چهار پنج سالشه...یه پسر هم دارن سپهر شانزده سالش باید باشه .. فرنام گفت -خوب فکر کنین حاج اقا ببینین..چیز دیگه ای یادتون نمیاد... -والا...چی بگم...شاید اره...
  10. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    دختر گفت -نه..بغل دستی نه بعدی... بعد دختر پرسید -ببخشید...شما از بستگانشون هستید...اخه من از دوستان دخترشون هستم....شما رو تا به حال ندیدم! ساسان خود را نباخت .نگاهی به فرنام کرد -راستش میخواستیم واسه داداشمون از این خانواده تحقیق کنیم...قراره بیایم خواستگاری دخترشون..چند ساله این جا میشینن؟؟...
  11. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    ساسان قبل از این که بیرون بره به طرف فرنام برگشت -راستی چیزی به امیرو خانوم لطیفی نگی... -در چه مورد؟ -در مورد غول شاخدار و اینا -اهان ..باشه ..نمی گم... ساعت 5 بود که ساسان وارد اتاق فرنام شد -اینا ها..اینم رزومه ای که پر کرده -بذار ببیینم....ادرسشون این...
  12. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    رنام وارد شرکت شد....صدای تلفن ها شنیده میشد...کارمندان از کنارش میگذشتند...وقتی قبل از این که وارد اتاقش شود نگاهی به میز منشی انداخت....با خودش گفت: با این که خیلی ارومه و صداش در نمیاد ولی چقدر جاش خالیه مشغول بررسی پرونده ها شد ساسان در حالی که سلام میکرد به طرف میز فرنام رفت...
  13. ملیسا

    سلام و خسته نباشید ، محسن جان لطفا زحمت قفل کردن و انتقال رمانهای زیر را بکشید. ببخشید دیگه ...

    سلام و خسته نباشید ، محسن جان لطفا زحمت قفل کردن و انتقال رمانهای زیر را بکشید. ببخشید دیگه . رمان دوزخ اما بهشت نوشته نازی صفوی(قسمت اول) حریم عشق رمان قبیله عشق
  14. ملیسا

    رمان سکوت عشق | نویسنده: مریم فولادی

    با سلام خدمت دوستای گلم اگر کسی این کتاب را داره ممنون میشیم ، لطف کنه و ادامه بده . تاپیک تا زمان اعلام آمادگی یکی از دوستان برای ادامه قفل میشود .
  15. ملیسا

    سلام بر دوست عزیزم ، خوبید شما ؟ شب زیبای زمستونیتون بخیر . قابل شما رو نداره . دی :

    سلام بر دوست عزیزم ، خوبید شما ؟ شب زیبای زمستونیتون بخیر . قابل شما رو نداره . دی :
  16. ملیسا

    داداشی بخر ، آخه من بستنی دوست میدارم . قول میدم نندازم زمین . سلام بر برادر مهربان ، ممنون من...

    داداشی بخر ، آخه من بستنی دوست میدارم . قول میدم نندازم زمین . سلام بر برادر مهربان ، ممنون من هم خوبم . شما و خانواده محترمتان خوب هستید ؟
  17. ملیسا

    [IMG]

    [IMG]
  18. ملیسا

    [IMG]

    [IMG]
  19. ملیسا

    [IMG]

    [IMG]
  20. ملیسا

    [IMG]

    [IMG]
بالا