نتایح جستجو

  1. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    -جدی میگم..تو باور نکن.. سحر که باورش نشده بود با لحنی معمولی گفت -حالا تو از کجا فهمیدی؟ -همیشه تا به محسن میگی برو نخ بگیر میره..تا میگی چرخ خرابه میره..تا جلوی حاجی میگی ..ترانه میخواد از رستوران برگرده تنهاس محسن میگه من میارمش.. -اینکه معنیش حس مسولیت پذیریه -نه اشتباه میکنی..تو متوجه...
  2. ملیسا

    [IMG]سلام ملی؟ [IMG]خوبی ملی ؟ [IMG]چه میکنی ملی ؟ [IMG]ممنون بخاطر عکس زیبات ملی .

    [IMG]سلام ملی؟ [IMG]خوبی ملی ؟ [IMG]چه میکنی ملی ؟ [IMG]ممنون بخاطر عکس زیبات ملی .
  3. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    سحر به اتفاق فرنام داخل مرکز درمانی شدند در کنار ایستگاه پرستاری ایستادند پرستار که دختری جوان بود گفت -دکتر صداقت رفتن پایین نمایشگاه بچه ها اونجا هستن سحر و فرنام وارد نمایشگاه شدند.نقاشی ها با سبک های مختلف بر روی دیوار ها خودنمایی میکرد.دکتر به فرنام دست داد و انها را دعوت به نشستن کرد -خوب...
  4. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    سحر روسری اش را مرتب کرد -راستش چطوری بگم...می دونید اقای معینی ما تو یه شرایطی زندگی میکنیم ..منظورم محیطی که توش هستیم...همه ما رو می شناسن...شرایط خانوادگیمون اجازه نمی ده که مثل خیلی از دختر های همسن و سالمون باشیم..از لحاظ لباس پوشیدن..ارایش ..و خیلی چیزهای دیگه...خوب ترانه درسته که توی یه...
  5. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    -بفرمایید اقای معینی میبینید که مامانم نمی تونه بیاد دم در زانوهاش درد میکنه اگه امکان داره تشریف بیارین داخل..مگه نمی خواین خونه ی ترانه رو ببینین -چشم ببخشید..یاا... فرنام وارد حیاط شد.حیاطی تقریبا کوچک که باغچه ای با درختان پرتقال در سمت راست ان قرارداشت خودنمایی میکردو در پشت درختان انباری...
  6. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    فصل بیست و یکم ساسان داخل اتاق شد اما این بار بلافاصله بعد از در زدن.فرنام با لبخند نگاهی کرد و وانمود کرد چیزی نمیداند چهر هی ساسان از شادی در حال انفجار بود -چیزی شده؟ -نه نه هیچی ..اومدم پرونده ی اقای عزیزی رو بردارم ..راحت باش راحت باش تلفن همراه فرنام به صدا در امد -بله..؟ -سلام اقای معینی...
  7. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    از میان در نگاهی به مادر کرد داشت موهایش را سشوار میکشید -سلام مامان مهناز خوبی -سلام پسرم..خوبی ..شبگرد شدی -دیگه... مشتی از قلب ها را روی پاتختی مادرش گذاشت -وای اینا چقدر خوشگلن..فرنام..از کجا خریدی واسه سفره بخریم مهتاب هم در میان چار چوب در قرار گرفت -اره فرنام جان ..بگو تا واسه هفت سین...
  8. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    فصل بیست و یکم فرنام ماشینش را در گوشه ایی پارک کرد نزدیک عید بود و همه در تکا پوی خرید..در کنار مغازه ها حرکت کرد و هنوز در فکر بودبچه ها یی که کنار اسباب فروشی ایستاده بودند به یاد دوران کودکی اش افتاد همین روزها بود که با مهتاب لحظه شماری میکردند مدرسه ها زودتر تمام شود نگاهش از روی اسباب...
  9. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    -مطمئن باش...حالا می خوای چی کار کنی؟ -نمی دونم..باید منتظر تماس دکترش باشم... -منظورم با الهه اس ...به خاله نگه -نمی گه..مقصر خودش بود -حالا که تو حرفت رو زدی منم میخوام یه سری چیزهایی رو بگم..البته ازت نظر هم میخوام..خیلی وقته درگیرشم..قول بده عصبانی نشی..باشه -بگو...قول میدم مهتاب نگاهی به...
  10. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    فصل بیستم فرنام لیوانش را از اب پر کرد.بر روی صندلی اشپزخانه نشست نفس عمیقی کشید -سلام ..مادر چیزی شده... -نه مامان نگران نباش -فرنام عزیزم..مشکلی پیش اومده..چرا این قدر بهم ریخته ای هان از صدای مهناز فخری خانوم وارد اشپزخانه شد -فرنام جان سلام..چی شده..چرا این شکلی شدی...با کسی دعوات شده -بیا...
  11. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    فرنام کشیده ای محکم به او زد از صدای جیغ الهه خودکار از دست ترانه رها شد و بر روی زمین افتاد.الهه روی صندلی نشست و گونه اش را گرفت.فرنام بالای سرش ایستاد -چی مصرف کردی؟هان؟ چی؟؟ -الهه عصبی خندید و گریه کرد...من دوستت دارم احمق بفهم.. -اره مثل همه ی اونایی که ... فرنام حرفش را خورد -هر کی ندونه...
  12. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    فصل نوزدهم -خوب حالا چی کار کنیم؟نظر شما چیه خانوم بذر افشان ؟ -به نظر من بهتره که کسی رو استخدام کنیم..یعنی یه فرد قابل برای این کار ..کسی رو که هم تجربش رو داشته باشه..هم این که بتونه کارمونو راه بندازه -تو چی ساسان؟ -اره منم موافقم ..بقیه چی؟خانوم محبی شما چطور؟ - منم موافقم.. -اقای محمدی..؟...
  13. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    -هوا خیلی سرد شده... ترانه نگاهی به فرنام کرد -بله خیلی .. -میخواستم ازتون تشکرکنم -از من چرا؟ -بابت اون پلیور و شالگردن خوشگلی که برام اوردین صورت ترانه را لبخندی پوشاند -خواهش میکنم -خیلی عالی بود..میخواستم ببینم از کجا خریدین ..اخه از طرحش خوشم اومد -از جایی نخریدم..من خودم بافتمش.. -جدا...
  14. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    فرنام خواست برگردد که ساسان لباسش را کشید -هیس جلو بچه ها تابلو بازی در نیار -باشه... ازاده در کنار میترا و ترانه نشست -خوب چه خبر..؟چه خبر از اقای شوهر؟ -هیچی اونم خوبه...عید میاد ایران -وای جدی ..چقدر خوب...دختر تو چطوری طاقت اوردی این همه سال اش دور باشی..من که نمی تونم یه ثانیه از امیرم دور...
  15. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    ترانه تونیک بافتنی سحر را پوشید شلوار شکلاتی و مقنعه ی مشکی ترانه زیبایی خاصی به تونیک بخشید سحر سایه ی نقره ای رنگی را که برایش خریده بود راروی پلک ترانه قرار داد . -چقدر بهت میاد.. -بعد ارایش ملایمی روی صورت ترانه انجام داد -سحر بسه نمی خوام تابلو بشم.. -عزیز دلم..تابلو چیه بیا خودت رو ببین چه...
  16. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    هیچی ..میبینی که... خوب.... پسر خوب چرا دست روی دست گذاشتی.. -نمی دونم چی کار کنم؟ -دیوونه ..حداقل یه جورایی حالیش کن دوستش داری؟طفلک فقط هر وقت تو میری و مییای جلوت بلند میشه یا واسه کار سراغش رو می گیری ..از کجا باید بفهمه دوستش داری؟ -نمی دونم ساسان...براش گل بخرم؟ -نه بابا تابلو..جلو بچه ها؟...
  17. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    فصل هجدهم -بفرمایید صدای ترانه از پشت خط فرنام را متوجه خود کرد -اقای معینی..خانوم لطیفی و همسرشون تشریف اوردن -الان...اشکالی نداره بگین بیان تو -امیر و ازاده با همون روحیه پر جنب و جوشی که داشتن وارد اتاق فرنام شدند. هر دو با لباس هایی که با هم ست کرده بودند داخل شدند...
  18. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    -راستی مهتاب خانوم..این لباس رو برای خودتون دوختین با خودش گفت: خنگ این چه سوالیه ..اصلا به تو چه .. و با لبخند به مهتاب خیره شد .اما مهتاب خیلی راحت جوابش را داد -اره..واسه عروسیه یکی از دوستای نزدیکم..امروز وقت شد بیام برم ..این چند وقته درسو دانشگاه بهم اجازه نمیداد -بله....اوهوم.. گارسون...
  19. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    -خوب رسیدیم..ممنون اقا ساسان شما میتونید برید دیگه مرسی -نه...نه می مونم... -اخه من چند جای دیگه هم میخوام برم... -خودم میرسونمتون -اخه زحمتتون میشه... -نه خواهش میکنم ...فرنام از صبح بیرون بود حالا نوبت اونه یکم سر پا بایسته -باشه..یه چند لحظه اجازه بدین الان بر میگیردم -خواهش میکنم ساسان...
  20. ملیسا

    رمان در میان خواب هایم قدم بگذار

    -قدمتون رو چشم تشریف بیارین -حتما با کله میایم اونجا این قدر میمونیمتا ساکامون روبذارین دم در.... -اوا.این چه حرفیه شما بیاین اصلا نرین ..خونه خودتونه -مرسی...بای -خداحافظ داداش صبح زود فرنام از جا بلند شد...اما سریعا گوشی تلفن همراهش رو برداشت و شروع به شماره گری کرد مامان فخری با لحن اعتراض...
بالا