و دست الهه رو کشید و با خودش برد .موقع شام همه به سمت باغ رفتند .ترانه به ارامی بلند شد لباسش به اندازه کافی پوشیده بود شال سفیدش را مرتب کرد و از پله ها پایین رفت تقریبا اخرین نفری بود که از سالن خارج شد فرنام دم در جمعیت را به سوی شام هدایت میکرد و به ان ها خوش امد میگفت.تا چشمش به ترانه افتاد...