اینو بهش میگن یه شوهر اصیل ایرانی..... که با یه زن مدرن ازدواج کرده...دی
ولی خیلی بدم میاد از مردای غر غرو که زنشون باید حتی جورابشون رو بشوره!و فقط بلدن طلبکار باشن و همینطور از زنهایی که فقط بلدن تا هر چی میشه منت بزارن!
تیر می اندازد به سوی سایه او
ترکشش خالی شود از جست و جو
تیر عمرش تهی شد عمر رفت
از دویدن در شکار سایه تفت...
جلال الدین مولانا
امروز هم بزرگداشتشون هست....
وا!!!! خدا نکنه! دیونه است مگه!؟
خب یه کار بهتر هم میتونه بکنه تا تو برگردی!
در ثانی چون جو سازی میکنه و دروغ میگه اخطار میگیره که!!!!
تو هم که هوادرهات زیادن خب برگرد برو پیششون....دی
ما زبانِ هم را نمیفهمیم
و مانند دیپلماتها
به مترجم نیاز داریم
من از تمام شدن چیزها میترسم
از تمام شدن مهلت ثبتنام
از مهلت ارسالِ پاسخ
از تمام شدن تابستان
از تمام شدن این قرار ملاقات
و رفتن تو
از تمام شدن این شعر
بی آن که
اتفاقی در زبان بیفتد
ما سطرها را سیاه میکنیم
لحظهها را می کُشیم
و در...
که روزی گمانِ ساده میبردم
امنترین جایِ جهان ست
دارم به فاصلهی خودم فکر میکنم با شیطان ...
به فاصلهی خودم فکر میکنم با خدا
به فاصلهی خودم فکر میکنم با خودم
یکی از همین روزها
به رییس ادارهام میگویم
دست از سخنرانی بردارد
یک دل ِسیر گریه کنیم
بخشنامهها را پاره خواهم کرد
و در پاسخِ اداره...
چه فایده دارد
این رفتن و برگشتن
وقتی همان آدمِ دیروز را
به خانه میبریم در لباسهامان؟
ما به امضاهامان
ما به کتو شلوارهامان بدل شدیم
به مدیریتِ محترمِ ...
به جنابِآقایِ ...
و دیگر در مسیرِ راه
درختها و درهها را نمیبینیم
مردمان چندیست
لبخندهاشان را، هم
چون چاقوی ضامندار
در جیب...
به مترجم نیاز داریم
من از تمام شدن چیزها میترسم
از تمام شدن مهلت ثبتنام
از مهلت ارسالِ پاسخ
از تمام شدن تابستان
از تمام شدن این قرار ملاقات
و رفتن تو
از تمام شدن این شعر
بی آن که
اتفاقی در زبان بیفتد
ما سطرها را سیاه میکنیم
لحظهها را می کُشیم
و در قرارهای ملاقاتمان
هیچ اتفاقی نمیافتد
دارم به فاصلهی خودم فکر میکنم با شیطان ...
به فاصلهی خودم فکر میکنم با خدا
به فاصلهی خودم فکر میکنم با خودم
یکی از همین روزها
به رییس ادارهام میگویم
دست از سخنرانی بردارد
یک دل ِسیر گریه کنیم
بخشنامهها را پاره خواهم کرد
و در پاسخِ اداره کل
شعری پست میکنم
با مُهر مخصوص و
شمارهی...
چه فایده دارد
این رفتن و برگشتن
وقتی همان آدمِ دیروز را
به خانه میبریم در لباسهامان؟
ما به امضاهامان
ما به کتو شلوارهامان بدل شدیم
به مدیریتِ محترمِ ...
به جنابِآقایِ ...
و دیگر در مسیرِ راه
درختها و درهها را نمیبینیم
مردمان چندیست
لبخندهاشان را، هم
چون چاقوی ضامندار
در جیب...