لحظه ديدار نزديك است .
باز من ديوانه ام، مستم .
باز مي لرزد، دلم، دستم .
باز گويي در جهان ديگري هستم .
هاي ! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ !
هاي ! نپريشي صفاي زلفم را، دست!
آبرويم را نريزي، دل !
اي نخورده مست
لحظه ديدار نزديك است .
قطره قطره اگر چه آب شدیم٬
ابر بودیم و آفتاب شدیم
ساخت ما را هم او که میپنداشت
به یکی جرعهاش خراب شدیم
هی مترسک! کلاه را بردار
ما کلاغان دگر عقاب شدیم
ما از آن سودن و نیاسودن
سنگ زیرین آسیاب شدیم
گوش کن: ما خروش و خشم تو را
همچنان کوه بازتاب شدیم
اینک این تو که چهره میپوشی
اینک این ما كه...