نتایح جستجو

من صید وحشی نیستم دربند جان خویشتن گر وی به تیرم می‌زند استاده‌ام نشاب را مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کس ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را

شمع دل دمسازم بنشست چو او برخاست و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست گر غالیه خوش بو شد در گیسوی او پیچید ور وسمه کمانکش گشت در ابروی او پیوست

امیدوار چنانم که کار بسته برآید وصال چون به سر آمد فراق هم به سر آید

تصوير عشق و نقش فريبش را خواهم به انتقام جفاكاري

ای هدهد صبا به سبا می‌فرستمت بنگر که از کجا به کجا می‌فرستمت

دو چشم مست میگونت ببرد آرام هشیاران دو خواب آلوده بربودند عقل از دست بیداران

دوست را زیر باران باید دید عشق را زیر باران باید جست

دست به جان نمی‌رسد تا به تو برفشانمش بر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمش

با سلام مدیرمحترم جستاری را در تالار مشاعره پیشنهاد نمودم با نام« مشاعره بانام کاربرقبلی» که به دلیل تازه وارد بودنم از قانون خوبتون بی اطلاع بودم ؛ لذا ضمن پوزش درخواست دارم چنانچه مغایر با قوانینتون نبود و در صورت صلاحدیدتون با فعال شدنش موافقت کنید. ممنون:D

تو را سریست که با ما فرو نمی‌آید مرا دلی که صبوری از او نمی‌آید

عشق آمد و عقل همچو بادی رفت از بر من هزار فرسنگ

به خدا که جرعه‌ای ده تو به حافظ سحرخیز که دعای صبحگاهی اثری کند شما را

سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش که دور شاه شجاع است می دلیر بنوش

گرد دو جهان بگشته عاشق زاهد بنگر نشسته دلتنگ

من خرقه فکنده‌ام ز عشقت باشد که به وصل تو زنم چنگ

ساقی بده آن شراب گلرنگ مطرب بزن آن نوای بر چنگ سعدی

یا مکن با پیل بانان دوستی یا بنا کن خانه ای در خرد پیل

در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند

دوست نباشد به حقیقت که او دوست فراموش کند در بلا خستگی اندر طلبت راحتست درد کشیدن به امید دوا