نتایح جستجو

  1. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    آدمک های برفی، آرومتر بخندین ستاره های روشن، چشماتونو ببندین یواش یواش ببارین، ای قطره های بارون لیلای من تو خوابه، کنار بید مجنون:)
  2. رجایی اشکان

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    مـــــــــــــن را بـبـیــ ـــــن ! هـمـچـنــــــــان ایستــــــــــــاده ام. آن مردی کـ ـه فـکـــــــر مــی کـردی "مـ ـی ـشکنــ ـد" بـ ـی تــــو ! هـــــــه ؛ چــــه خیــــــــالات خامــــی! امـــــا اکنــــــــــــون بـبـیــــــن ... "مـ ـی ـشکـ ـند" امثالــی مثـــل تـــ ـو را
  3. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    دنیای ما اندازه ی هم نیست من عاشق بارون و گیتارم من روزها تا ظهر میخوابم من هرشب تا صبح بیدارم
  4. رجایی اشکان

    معماری با مصالحی از جنس دل

    ﮔــــﺎﻫــﯽ ... ﻓﻘـــﻂ ﺍﺯﮐـــﻞ ﺩﻧﯿــــــﺎ ... ﺩﻟﺖ ﯾﮑـــﯽ ﺭﺍ ﻣـﯽ ﺧــــﻮﺍﻫــﺪ ... ﻭ ﻣـﯽ ﺩﺍﻧـــﯽ ... ﺗـﺎﺍﺑــﺪﻫـﻢ ﮐــﻪ ... ﺧــﺪﺍ ﺧــﺪﺍ ﮐﻨــﯽ ... ﺑــــﻪ ﺩﺳﺘـــﺶ ﻧﻤــﯽ ﺁﻭﺭﯼ ... ﻣـﯽ ﺩﺍﻧــﯽ ﮐــﻪ ... ﺑـــﺎﯾـــﺪﺑﮕــﺬﺍﺭﯼﻭﺑﮕــﺬﺭﯼ !!... ﻭ ﭼﻪ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ... ﺍﯾﻦ ﺩﺍﻧﺴﺘﻦ... !!
  5. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    دل در خیال رفتن و من فكر ماندن او پخته‌ی راه است و من خام رسیدن
  6. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه, برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست
  7. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    تو ای با مذهب عشاق بیگانه برایت عاشقی را آرزو دارم الا ای آنکه گریاندی مرا تا صبح برای تو ، هزار و یک شب آرام و پر لبخند ر ا من آرزو دارم
  8. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    دلم گرم است می دانم ، که می داند بدونِ لطف او ، تنهای تنهایم اگر گم کرده ام من راه و رسم بندگی ، اما دلم گرم است ، می دانم
  9. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    منم تشکرام تموم شده برم تا بیشتر از این شرمنده دوستان نشوم داداش مهدی و تمام خواهران ادیب عزیز شب همگی خوووووش:gol::gol::gol:
  10. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    من به خود آهسته میگویم باز هم رویا آن هم اینسان تیره و درهم باید از داروی تلخ خواب عاقبت بر زخم بیداری نهم مرهم می فشارم پلکهای خسته را بر هم
  11. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    هر روز جهان است و فرازی وو نشیبی این نیز نگاهیست به افتادن سیبی
  12. رجایی اشکان

    گفتگوهای تنهایی

    سالهاست که حرفهای شاد را در کویر خود ندیده است از خود خانه وسرپناهی ندارم ودر آرزویش هم نیستم اما عزیز قلب کوچکم آرزوی من این است که خانه ای در دل آسمان داشته باشم اگر چه به مساحت یک قلب باشد.
  13. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    راستي آيا جايي خبري هست هنوز؟ مانده خاکستر گرمي، جايي؟ در اجاقي- طمع شعله نمي بندم - اندک شرري هست هنوز؟
  14. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد در این بازار مکاران مرو هر سو چو بی‌کاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
  15. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    یک طایفه رابهرمکافات سرشتند یک سلسله رابهرملاقات گزیدند یک فرقه به عشرت درکاشانه گشادند یک زمره به حسرت سرانگشت گزیدند
  16. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    توبه کنم که بشکنم به هرنفس لذت توبه کردنم توبه شکستن است و بس نیست شبی توبه کنم, می نخورم بار دِگر شب نرسیده به سحر, دوباره میکنم هوس
  17. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    می گذرم از میان رهگذران، مات می نگرم در نگاه رهگذران، کور این همه اندوه در وجودم و من لال این همه غوغاست در کنارم و من دور.
  18. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    آخر گشوده شد ز هم آن پرده های راز آخر مرا شناختی اي چشم آشنا چون سايه ديگر از چه گريزان شوم ز تو من هستم آن عروس خيالات ديرپا
  19. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    تو میر عشقی عاشقان بسیار داری پیغمبری با جان عاشق کار داری
  20. رجایی اشکان

    مشاعرۀ سنّتی

    زدست دیده و دل هر دو فریاد که هرچه دیده بیند دل کند یاد
بالا