تو کز مهنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند ادمی![]()
یکی پرسید از آن فرخنده ایام
که تو چه دوست داری ؟گفت :دشنام
که هر چیز دگر که می دهندم
به جز دشنام منت می نهندم
تو کز مهنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند ادمی![]()
آن نواساز نوآیین چو شود نغمه سرای
سرخوش از ناله ی مستانه کند جان مرا
![]()
تهمتافسردگی بر طینت عاشق خطاست
ناله هرجا آینه گردید آزادی نماست
بیفنا مشکلکه گردد دل به عبرت آشنا
چشم این آیینه را خاکستر خود توتیاست
![]()
یکی پرسید از آن فرخنده ایام
که تو چه دوست داری ؟گفت :دشنام
که هر چیز دگر که می دهندم
به جز دشنام منت می نهندم
![]()
ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین
آبروداری کن ای زاهد مسلمانی بس است
خلق دلسنگاند و من آیینه با خود میبرم
بشکنیدم دوستان دشنام پنهانی بس است
یوسف از تعبیر خواب مصریان دلسرد شد
هفتصد سال است میبارد! فراوانی بس است
نسل پشت نسل تنها امتحان پس میدهیم
دیگر انسانی نخواهد بود قربانی بس است
فاضل نظری
تو کز مهنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند ادمی![]()
آن نواساز نوآیین چو شود نغمه سرای
سرخوش از ناله ی مستانه کند جان مرا
![]()
ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین
آبروداری کن ای زاهد مسلمانی بس است
خلق دلسنگاند و من آیینه با خود میبرم
بشکنیدم دوستان دشنام پنهانی بس است
یوسف از تعبیر خواب مصریان دلسرد شد
هفتصد سال است میبارد! فراوانی بس است
نسل پشت نسل تنها امتحان پس میدهیم
دیگر انسانی نخواهد بود قربانی بس است
فاضل نظری
یک نقطه بیش فرق "رحیم" و "رجیم" نیست
از نقطهای بترس که شیطانیات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه است که قربانیات کنند
فاضل نظری
سلام خانومی
یک نقطه بیش فرق "رحیم" و "رجیم" نیست
از نقطهای بترس که شیطانیات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه است که قربانیات کنند
فاضل نظری
سلام خانومی
امدم تا مست و مدهوشت کنم
عاشقانه تکیه بر دوشت کنم.
من به امید وصالت زنده ام
امدم تا دست در دستت کنم
![]()
[FONT="]رخسار تو دلگشا و لب دلبندست[/FONT]
تا چند "ت" مي دهي در شعـــــــر
رحم بنما تو بر چو مني به مهــــــر
گمان بري که ما نيز چون شاعران
داشته باشيم گنجينه اي ازشعــــــر
![]()
فاضل هم از دستت شاكي ميشه آخر
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
![]()
ناگهان پرده برانداختهای یعنی چهتا تو شدي دلبر من ، صبر برفت از برمن
داده به باد،غم تو ، آتش و خاكستر من
![]()
تو آن بهار گم شده ای که قرار نیست
فصلی از این کتاب شوی.نه! قرار نیست
حس میکنم به این غزلم خنده میزنی ...
اما به جان خودت خنده دار نیست
تا تو شدي دلبر من ، صبر برفت از برمن
داده به باد،غم تو ، آتش و خاكستر من
![]()
[/FONT]رخسار تو دلگشا و لب دلبندست
گفتار خوش تو روح را پیوندست
تا نگویی اشک های شمع از کم طاقتی است
در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم
چون شکست آینه، حیرت صد برابر می شود
بی سبب خود را شکستم تا بیننم کیستم
زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست
کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم
فاضل نظری
نیامد هیچ کس تا ماتمم را
به روی شانه اش گیرد غمم را
به گریه آمدم از جعبه بیرون
گرفتم زیر تابوت خودم را![]()
تو با دلتنگياي من تو با اين جاده همدستي
تضاهر کن ازم دوري تضاهر ميکنم هستي
![]()
الا ای آهوی وحشی کجایییک روزکه تو،من بشوی می فهمی
هرثانیه از درد هوو مردن را![]()
اگر كه اعتماد تو به دست اين و آن كم است
تكيه به شانه ام بده كه مثل صخره محكم است
![]()
نی قصهی آن شمع چگل بتوان گفت نی حال دل سوخته دل بتوان گفتتلنگر زد به شیشه دست باران
شده رنگین کمان پیوست باران
قناری در قفس از غصه می مرد
کلاغی روی شاخه مست باران
الا ای آهوی وحشی کجایی
مرا با توست چندین آشنایی
دو تنها و دو سرگردان دو بیکس
دد و دامت کمین از پیش و از پس
[FONT="] [/FONT][FONT="]سلامم به گرمای دستت ای دوست[/FONT]الا ای آهوی وحشی کجایی
مرا با توست چندین آشنایی
دو تنها و دو سرگردان دو بیکس
دد و دامت کمین از پیش و از پس
تا تو شدي دلبر من ، صبر برفت از برمن
داده به باد،غم تو ، آتش و خاكستر من
![]()
ناگهان پرده برانداختهای یعنی چه
مست از خانه برون تاختهای یعنی چه
زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب
این چنین با همه درساختهای یعنی چه
نی قصهی آن شمع چگل بتوان گفت نی حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت
نمی دانم چه تاثیریست در عشق
که بیمارش به صحت نیست مایل
[FONT="]لبش بر روی لبــــــهایم هوس ریــــــخت[/FONT]نمی دانم چه تاثیریست در عشق
که بیمارش به صحت نیست مایل
| Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
|---|---|---|---|---|
|
|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
|
|
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |