تو کجایی سهراب ... آب را گل کردند ؛ چشمها را بستند و چه با دل کردند ... صبر کن
ای سهراب ! تو مگر نگفتی ؛ قایقی خواهم ساخت ؛ خواهم انداخت به آب ؛ دور خواهم
شد از این خاک غریب ؟ قایت جا دارد ؟ منم از همهمه ی داغ زمین بیزارم
تو کجایی سهراب ... آب را گل کردند ؛ چشمها را بستند و چه با دل کردند ... صبر کن
ای سهراب ! تو مگر نگفتی ؛ قایقی خواهم ساخت ؛ خواهم انداخت به آب ؛ دور خواهم
شد از این خاک غریب ؟ قایت جا دارد ؟ منم از همهمه ی داغ زمین بیزارم