نتایح جستجو

  1. magsod

    مشاعرۀ سنّتی

    تا کی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از .... چون سیل روانه
  2. magsod

    مشاعرۀ سنّتی

    دلم گرفته ای دوست هوای گریه بامن ...
  3. magsod

    مشاعرۀ سنّتی

    تو نیزباده بچنگ ار وراه صحرا گیر که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا اورد
  4. magsod

    مشاعرۀ سنّتی

    در وصل هم زاتشتو ای گل در اتشم عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم دوش در حلقه ی ما قصه ی گیسوی تو بود تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
  5. magsod

    مشاعرۀ سنّتی

    می خور که شیخ و حافظ ومفتگیر و مصتعب چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
  6. magsod

    مشاعرۀ سنّتی

    ترک درویش مگیر ار نبود سیم و زرش در غمت سیم شمار اشک ورخش را زر مگیر
  7. magsod

    مشاعرۀ سنّتی

    دلا تا کی در این زندان فریب این وان بینی برون شو زین چاه ظلمانی تا جهان دگر بینی
  8. magsod

    چرا آدمها اینقدر تنها هستند؟؟

    با هر که سخن گفتم در خود گره اي گم بود چون کرم شبان تابان ميتابي وميتابم بر هر که نظر کردم گريان و پريشان بود چون ابر سبک باران مي باري و ميبارم من درد محبت را هرگز به تو نسپردم اين عقده ديرين را ميداني وميدانم بر مرثيه ام بنگر تا نقش رخ خود بيني اين قصه ي غمگين را مي خواني و ميخوانم
  9. magsod

    چرا آدمها اینقدر تنها هستند؟؟

    چه دردی است درمیان جمع بودن ولی درگوشه ای تنهانشستند برای دیگران چون کوه بودن ولی درچشم خود آرام شکستن برای هرلبی شعری سرودن ولی لبهای خود همواره بستند به رسم دوستی دستی فشردن ولی باهرسخن قلبی شکستن به نزد عاشقان چون سنگ خاموش ولی دربطن خودغوغانشستن به غربت دوستان برخاک سپردن ولی بردل...
  10. magsod

    چرا آدمها اینقدر تنها هستند؟؟

    در دنیایی که ما زندگی می کنیم هیچ کسی نیست که تنها نباشه فکر می کنید چرا؟
  11. magsod

    مشاعرۀ سنّتی

    هر چندکان ارام دل دانم نبخشد کام دل نقش خیالی میکشم فال دوا می می زنم
  12. magsod

    مشاعرۀ سنّتی

    دلی که شد گرفتار دیگه رها نمیشه پس چرا دل را گرفتار تو کنم دلبر برفت ودلشدگان را خبر نکرد یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
  13. magsod

    مشاعرۀ سنّتی

    اجرها مانده بر راه کسی نیست که برد انها را دور پو تین سه جفت و مهمات تمام شده اند راستی یادم نرود که باید سبزی بخرم. مهران مدیری. ای که گفتی جان بده تا باشدت ارام جان جان به غمهایش سپردم نیست ارامم هنوز
  14. magsod

    مشاعرۀ سنّتی

    با یاد روز آشنایی همراه اندوه نگاهت رفتم که دیگر بر نگردم من قصه اندوه ودردم رفتم که دیگر بر نگردم
  15. magsod

    مشاعرۀ سنّتی

    یاران چه غریبانه رفتند از این خانه هم سوخته شمع ما هم سوخته پروانه ......
  16. magsod

    مشاعرۀ سنّتی

    دعای گوشه نشینان بلا بگرداند چرا به گوشه چشمی به ما نمی نگری
  17. magsod

    مشاعرۀ سنّتی

    حال این نه (ت)داره نه(ی) دور فلکی یکسره بر منهج عدل است خوش باش که ظالم نبرد راه بمنزل
  18. magsod

    مشاعرۀ سنّتی

    تا کی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از گونه چو سیل روانه زلف یار دیدم و از خود بی خود شدم .......
  19. magsod

    مشاعرۀ سنّتی

    دیدمت آهسته پرسیدمت خواندمت بر ره گل افشاندمت امدی بر بام جان پر زدی همچو نور بر دیده بنشاندمت بردمت تا کهکشانهای عشق پر کشان تا بی نشانهای عشق....
  20. magsod

    مشاعرۀ سنّتی

    دولتی را که نباشد غم از اسیب زوال بی تکلف بشنود دولت درویشان است.
بالا