نمی خواهم بميرم!
نمی خواهم بميرم با که بايد گفت؟
کجا بايد صدا سرداد؟
در زير کدامين آسمان
روی کدامين کوه؟
که در ذرات هستی ره برد توفان اين اندوه
که از افلاک عالم بگذرد پژواک اين فرياد!
کجا بايد صدا سر داد؟؟
*
فضا خاموش و درگاه قضا دور است
زمين کر آسمان کور است
نمی...
بر بی کران دريا
می زيست پرنده ای شيدا
گرچه جثه اش نه به آسمان می رفت
اما ,
دوست می داشت , دريا ,اين وحشی زيبا را
با خشم و طوفانش نمی جنگيد
وز موج و گردابش نمی ترسيد
زان روز که او ديد غروب دريا را
آن عشق آسمانيش به آسمان را
ماندنی شد و فصل رفتن را ز خاطر برد
....
گرچه سردش بود اما
آرزويی آتشين...
تمام ثانيه هايم را آموختم كه :
دوست بدارم
كه مهربان باشم ... كه عشق بورزم .
تمام ثانيه هايم را آموختم كه :
تمام ثروت ها ، تمام شادي ها ، تمام نعمتهاي دنيا ، بي دوست ، به پشيزي نمي ارزد
تمام ثانيه ها يم را آموختم كه :
بزرگترين موهيت الهي ، اين است كه :
كسي را دوست داشته باشي و كسي ، دوستت...
شب سرديست و من افسرده
راه دوريست و پايی خسته
تيرگی هست و چراغی مرده
می کنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدمها
سايه ای از سر ديوار گذشت
غمی افزود مرا بر غمها....
فکر تاريکی و اين ويرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه...
وقت رفتن چشمهایت را تماشا میکنم
غصه هارا میکشم در خویش و حاشا میکنم
جاده میخواهد تورا پرواز کن معبود من
رقص پرواز تورا تنها تماشا میکنم
آسمان ارزانی چشمان مستت عشق من
آسمان را زیر پاهایت تماشا میکنم
میروی در لا به لای ابرها گم میشوی
رفتنت در عمق دریا را تماشا میکنم
آسمان بغضش شکست از خلوت سنگین...
چه کسی می خواهد
من و تو ما نشويم
خانه اش ويران باد!
من اگر ما نشوم , تنهايم
تو اگر ما نشوی , خويشتنی
از کجا که من و تو
شور يکپارچگی را در شرق
باز بر پا نکنيم
از کجا که من و تو
مشت رسوايان را وا نکنيم.
من اگربرخيزم
تو اگر بر خيزی
همه بر می خيزند
من اگر بنشينم
تو اگر بنشينی
چه کسی بر...
من صدا می زنم:
(( آی
باز کن پنجره , باز آمده ام.
من پس از رفتن ها , رفتن ها؛
با چه شور و شتاب ,
در دلم شوق تو , باز آمده ام.))
داستانها دارم ,
از دياران که سفر کردم و رفتم بی تو.
از دياران که گذر کردم و رفتم بی تو ,
بی تو...
در شبان غم تنهايی خويش ,
عابد چشم سخنگوی توام.
من در اين تاريکی ,
من در اين تيره شبِ جانفرسا ,
زائر ظلمت گيسوی توام.
گيسوان تو پريشانتر از انديشه من ,
گيسوان تو شب بی پايان.
جنگل عطر آلود.
شکن ِ گيسوی تو ,
موج دريای خيال.
کاش با زورق انديشه شبی ,
از شطِ گيسوی مواج تو , من
بوسه زن بر سر...
با کدامين باران می شود نقش تو را
از دل خسته خود پاک کنم؟
و کدامين موجود
می تواند اکنون
دردانه گلی را بخورد
که نگاهت , بذر آن را پاشيد
و غمت , با خون جگر آبش داد؟
راستی
امشب , شب ميلاد تو را
در بستر تنهايی خود , جشن می گيرم
و بر مدفن هر خاطره ای
شمع می آويزم...
چه شب پر نوری است..
امشب , شب...
به من گفتی که هرگه
برای ديدنت بی تاب گشتم
نگاهم را به روی ماه بخشم
به چشمان سياهی خيره مانم
در عمقش , نقش رويت را ببينم
بدانم من , که آن چشم
اگر نه چشم يار است
ز آن چشم سياه , يادگار است
تو اين را گفتی و همچون شهابی
به عمق آسمانها تيره گشتی
نگفتی گر همه چشمان عالم
ز روی بی فروغم رو نهفتند
کجايت...
.::باران::.
تو که بارون و ندیدی
گل ابرا رو نچیدی
گله از خیسی جاده های غربت میکنی
تو که خوابی تو که بیدار
تو که مستی تو که هشیار
لحظه های شب و
با ستاره قسمت میکنی
منو بشناس که همیشه
نقش غصه ام روی شیشه
منه خشکیده درخته
توی بطن باغ و...
کاش چون پاییز بودم ...کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز بودم خاموش و ملال انگیز بودم
برگهای آرزوهایم یکایک زرد می شد
آسمان سینه ام پر درد میشد
ناگهان طوفان اندوهی بجانم چنگ میزد
اشک هایم همچو باران
دامنم را رنگ میزد...
دلم تنگ است و چشمم مانده بر راه
زمانم رفت و صبرم ,
مانده تنها , دلی کز شوق روزی پر در آورد
بسوی تو پريد و بر نيامد
زعشقت بر پرش زنجير کردی ,
سپس او را رها کردی و رفتی ,
صدايت کردم اما حيف دير است
اميد ماندنت ديگر محال است