نتایح جستجو

  1. hamedinia_m51

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    می خوام یه قصری بسازم پنجره هاش آبی باشه من باشم و تو باشی و یک شب مهتابی باشه می خوام یه کاری بکنم شاید بگی دوسم داری می خوام یک حرفی بزنم که دیگه تنهام نزاری می خوام برات از آسمون یاسای خوشبو بچینم می خوام شبا عکس تو رو تو خواب گل ها ببینم کاشکی بدونی چشمات و به صد تا دنیا نمی دم یه موج...
  2. hamedinia_m51

    [IMG] آرام باش عزیز من، آرام باش حکایت دریاست زندگی گاهی درخشش آفتاب، برق و بوی نمک، ترشح...

    [IMG] آرام باش عزیز من، آرام باش حکایت دریاست زندگی گاهی درخشش آفتاب، برق و بوی نمک، ترشح شادمانی گاهی هم فرو می‌رویم، چشم‌های مان را می‌بندیم، همه جا تاریکی است، آرام باش عزیز من آرام باش دوباره سر از آب بیرون می آوریم و تلالو آفتاب را می بینیم زیر بوته ای از برف که این دفعه درست از جایی که تو...
  3. hamedinia_m51

    کوچه های تنهایی

  4. hamedinia_m51

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    چه بس بیزارم از دنیا چه بس مشتاق مرگم من از گفت و شنود از عشق بیزارم جز از امّید واهی نیست، عشق چیزی من از امّید واهی بس گریزانم همه دلبستگی‌هایی که با من بود به یک‌باره همه از هم گسستند بر آینده مرا اندیشه‌ای نیست همین امشب، ز دنیا رفتنی باید! دگر تاب و توانم نیست دگر شور و نشاطم نیست...
  5. hamedinia_m51

    دلم برای خودم تنگ میشود...

    میروم این بار دیگر٫ بودنی در کار نیست خسته ام دیگر توان گفتن و تکرار نیست گفته بودم میروم٬اما نکردی باورم.... دیگر اکنون که زمان خواهش و اصرار نیست گر چه میدانم که دل بر باز گشتم بسته ایی خوش خیالی های تو مختص این یک بار نیست دل به یار دیگری بستن اگر چه مشکل است.... میزنم دل را به دریا٬ دل...
  6. hamedinia_m51

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    نوبت عشق و اسمائیل میدانست آن چاقو نمی برد که صیادی که من دیدم دل از آهو نمی برد کدامین بارگاه است این ؟کدامین خانقاه است این که در اینجا نفس از گفتن یاهو نمی برد دلا ! دیوانگی کم نیست شاید عشق کم باشد اگر زنجیرها را زور این بازو نمی برد چرا ناراحتی ای دوست از دست رفیقانت؟ که خنجر عادتش اینست...
  7. hamedinia_m51

    رفتن...

    جاده ها منتظرند من کجا میروم اینگونه شتابان امروز دیگر اینجا کسی از من نمیخواهد که بمان جاده انگار منو فریاد میزنه میرم از اینور جاده به عبدیت به سلوک میگذارم سجده بر دامن دریا و درخت جاده داره منو فریاد میزنه برای اومدن دوباره انگار هنوز از فاصله ها میترسم ولی باید بروم جاده اسم منو فریاد...
  8. hamedinia_m51

    ثانیه های خاکستری...

    ... شبه ... مثل همه شبای دیگه که اومدن و رفتن ... اما امشب پر از دلتنگیه ... اونقدر که اشکام منتظر پیدا کردن بهونه نشدن .. داشتم به خدا گله می کردم که چرا و چرا ... وقتی به این صفحه سیاه پا گذاشتم و وقتی این صفحه که مثل شبای زندگیم تیره است منو به یه صفحه سیاه دیگه کشوند ، دیدم خیلی ها هستن...
  9. hamedinia_m51

    مثل هميشه زيبا وبا احساس بود ممنون:gol:

    مثل هميشه زيبا وبا احساس بود ممنون:gol:
  10. hamedinia_m51

    ذهن زیبا

    شیفتگان پرواز را میل خزیدن نیست!!!
  11. hamedinia_m51

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    رفتی!!!! رفتي و مرا با دلتنگي هايم تنها گذاشتي ! رفتي در فصلي که تنها اميدم خدا بود و ترانه و تو که دستهايت سايه باني بود بر بي کسي هاي من ... تو که گمان مي کردم از تبار آسماني و دلتنگي هايم را در مي يابي ... تو که گمان مي کردم ساده اي و سادگي ام را باور داري ... و افسوس که حتي...
  12. hamedinia_m51

    فراق یار

    همه رفتن کسی دورو برم نیست چنین بی کس شدن در باورم نیست اگر این آخرو تنها عاقبت بود بجز افسوس هوای در سرم نیست همه رفتن کسی با ما نموندش کسی خط دل مارو نخوندش همه رفتن ولی این دل مارو همون که فکر نمی کردیم سوزوندش چه حاشا کرده این اندر نخورده چه آیا زنده ایم یا جان سپرده چه...
  13. hamedinia_m51

    آره بارون مي اومد خوب يادمه ...

    تو بارون که رفتي شبم زير و رو شد يه بغض شکسته رفيق گلوم شد تو بارون که رفتي دل باغچه پژمرد تمام وجودم توي آينه خط خورد هنوز وقتي بارون تو کوچه مي باره دلم غصه داره دلم بي قراره نه شب عاشقانه است نه رويا قشنگه دلم بي تو خونه دلم بي تو تنگه
  14. hamedinia_m51

    زمزمه های دلتنگی(کلبه کوچک دل...)

    تــک درخـتی تـیـره بــخـتـم کــه در ســکــوت صـــحــرا فریاد من شکسته در گلویم تک درختی بی پناهم کــه دشــت آرزو هــا گردید آخر مزار آرزویم خشک و بی بارم پس سحرم کو آن شــادابی آن بـرگ و بــرم کو دور از یاران بـی توشــه و بـرگم غم خانه محنت همسایه مرگم بـر رخــســارم غـبــار غـم...
  15. hamedinia_m51

    من با تو تنها نیستم.

    این روزها خدا منو تو اغوشش گرفته گرمای حضورش تمام وجودمو فرا گرفته حضورش شده تسکین تمام زخم های زندگیم ... از فردا خبر ندارم ولی این روزها طلاییه رویاییه من این روزها رو دوست دارم من خدایی رو که هرگز تو سختی ها تنهام نذاشت دوست دارم چشم های بارونی رو که فاصله ها رو بین من و خدا برداشت دوست...
  16. hamedinia_m51

    رد پای احساس ...

    هنوز یادت کنار ساحل دریای احساسم به جای مانده هنوز هم از دلتنگی هایت می نویسی ! هنوز هم گه گاه به خاطر می اورم دست نوشته ات را: "وای باران باران شیشه پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست ..." و همیشه به این می اندیشم :روزی که این شعر را می نوشتی ایا باورت می شد روزی من...
  17. hamedinia_m51

    ثانیه های خاکستری...

    برای تو می نویسم اما نه در پاییز که احساس بارون خورده ام زمستون رو هم به خودش دید هوا سرده اشک تو چشمام یخ زده حتی دیگه نمی تونم دعا کنم ! برای تو می نویسم ای رفته ز دست برای تو ئی که به دنبالم می گردی و نمی دونی من در دو قدمی توام ! برای توئی که پر از احساسی اما نمی دونی من در تمام این...
  18. hamedinia_m51

    دلم برای خودم تنگ میشود...

    هوای دلم ابری تا کمی تا قسمتی افتابی بی خیال این دنیای پوشالی !
بالا