نتایح جستجو

یعنی چی هنوز زوده اگه نباشه چیزی مردم نگویند چیزها حتما یه چیزی هست دیگه حالا جون من بگو اگه ازدواج کردی بگو دیگه [IMG]

درد را احساس کن: درد را احساس کن عشق را ادراک کن و مرا پیدا کن تا که آغوش تو آرا مگه من باشد تا که احساس تو هر ذره و ادراک تو هر لحظه ی من و من از خود بی خود تو مرا پیداکن شاید اینجا و در اعماق نگاه توخدایی باشد او خدایی همه شور او خدایی همه عشق او خدایی تنها مثل من همچو تو و بیش از ما درد...

من که نفهمیدم حالا عروس شدی یا نه؟!!!!!!!

دل من همی داد گفتی گواهی که باشد مرا روزی از تو جدایی

بازم که گفتی استاد من اوستا هم نیستم چه برسه به استاد!!!!!!! دلم واست تنگ شده بود سودابه دیگه چیکار میکنی ببینم این قضیه عروسی جدیه؟!!!

سلام آها درس داری پس درسات رو خوب بخون تا همش رو پاس کنی

سلام خانومی جون:gol: چطوری؟ خوبی؟ دلم واست تنگ شده بود گفتم بیام ازت خبر بگیرم:redface:

آن زمره که از منطق ما بی‌خبرند سد نغمه‌ی ما به بانک زاغی نخرند زاغیم شده به عندلیبی مشهور ما دیگر و مرغان خوش الحان دگرند وحشی:gol:

تیرت چو ره نشان پران گیرد هر بار نشان زخم پیکان گیرد از حیرت آن قدرت بخت اندازی مردم لب خود بخش به دندان گیرد وحشی:gol:

تیرت چو ره نشان پران گیرد هر بار نشان زخم پیکان گیرد

اشکال نداره بعدا که تموم کردی حسرت همین لحظه ها رو میخوری ولی خب نمیشه نمیشه دوباره برگشت پس حسابی از این دوران استفاده کن!!!

دلا در عشق تو صد دفترستم که صد دفتر ز کونین ازبرستم منم آن بلبل گل ناشکفته که آذر در ته خاکسترستم دلم سوجه ز غصه وربریجه جفای دوست را خواهان ترستم مو آن عودم میان آتشستان که این نه آسمانها مجمرستم شد از نیل غم و ماتم دلم خون بچهره خوشتر از نیلوفرستم درین آلاله در کویش چو گلخن بداغ دل...

پژمان جان منتظر عکس بعدی هستیم........;) قبل از اون خیلی مختصر زندگینامه اخوان ثالث رو بنویس. ممنون.

به به خانومی عزیز سلام خیلی خوشحالم کردی اومدی به من سر زدی خوبه هنوز از یادتون نرفتم! واللا منم دلم واست تنگ شده بود. خوبی؟ چه خبرا؟ حتما درگیر درسی آره؟

دوست را مازار، از ما و منت تا نگردد دوست، خصم و دشمنت

رو کسی جو که تو را او هست دوست دوست بهر دوست، لاشک خیر جوست

تا دل به برم هوای دل‌بر دارد افسانه‌ی عشق دل‌بر از بر دارد دل رفت ز بر چو رفت دلبر آری دل از دل‌بر چگونه دل بر دارد

زلفین سیه که در بناگوش تواند سر بر سر هم نهاده بر دوش تواند سایند سر از ادب به پایت شب و روز آری دو سیاه حلقه در گوش تواند

ترک چشمش که مست و مخمور است خون ما گر بریخت معذور است کوی معشوق عرصه‌ی محشر بانگ عشاق نغمه‌ی صور است خسرو عشق چون به قهر آید صبر مغلوب و عقل مقهور است همه از زورمند در حذرند من ز سرپنجه‌ای که بی‌زور است با وجود بلای عشق خوشم که ز بالای او بلا دور است برنیاید به صد هزاران جان از دهان تو آن چه...

ميان تاريکي ميان تاريکي ترا صدا کردم سکوت بود و نسيم که پرده را مي برد در آسمان ملول ستاره اي مي سوخت ستاره اي مي رفت ستاره اي مي مرد ترا صدا کردم ترا صدا کردم تمام هستي من چو يک پيالهء شير ميان دستم بود نگاه آبي ماه به شيشه ها مي خورد ترانه اي غمناک چو دود بر مي خاست ز شهر زنجره ها چون دود...