ناشناس
بر پرده هاي درهم اميال سركشم
نقش عجيب چهره يك ناشناس بود
نقشي ز چهره ئي كه چو مي جستمش بشوق
پيوسته مي رميد و بمن رخ نمي نمود
:gol: :gol:
يكشب نگاه خسته مردي بروي من
لغزيد و سست گشت و همانجا خموش ماند
تا خواستم كه بگسلم اين رشته نگاه
قلبم تپيد و باز مرا سوي او كشاند
:gol: :gol:
نوميد و...