دريافت
در حباب کوچک خود
روشنائي خود را مي فرسود
ناگهان پنجره پر شد از شب
شب سرشار از انبوه صداهاي تهي
شب مسموم از هرم زهرآلود تنفس ها
شب...
گوش دادم
در خيابان وحشت زدهء تاريک
يک نفر گوئي قلبش را
مثل حجمي فاسد
زير پا له کرد
در خيابان وحشت زدهء تاريک
يک ستاره ترکيد
گوش دادم...
نبضم از طغيان...