نتایح جستجو

  1. hamedinia_m51

    ثانیه های خاکستری...

    زندگی حکمت اوست... زندگی دفتری از خاطره هاست... چند برگی را تو ورق خواهی زد ما بقی را قسمت ...
  2. hamedinia_m51

    ترانه ها و تصنیف ها...

    من مثه يه تك درختم ، ته يك كوچه باريك تو يه گنجشك قشنگي! گاهي دوري گاهي نزديك گاهي وقتا مهربوني ، مي شيني رو شونه ي من گاهي نيستي كه ببيني ، بغض بي بهونه ي من گنجشك بازيگوش من بشين رو شاخه ي دلم با تو درخت معجزه بي تو طلسم باطلم وقتي لاي برگا نيستي ، بوي پاييز رو مي گيرم بي تو زرد زرد زردم !‌...
  3. hamedinia_m51

    زمزمه های دلتنگی(کلبه کوچک دل...)

    فرياد از اين سکوت از اين اسارت آزاد از اين شادي بي روح غمگسار از اين ناباورانه روز تاريک اگرمن بي روح ترين مردم اين شهرم براي خودم روزگاري غروري داشتم يک غرور ساده يک غرورپر از لطافت کودکانه ي باران پر از بوي خاک باران خورده غرورم را چه دوست مي داشتم وقتي بي شام شبانه سر بر بالين غرور مي...
  4. hamedinia_m51

    فراق یار

    هربار نگاهم از عمق چشمانت با احساسی تازه متولد می شود و من سعی می کنم صبوريم را تا تکرارش آرزوی درک تو باشد از راهی که قلبم در آن می رود تا کی بايد ادامه يابد اين احساس تا کی بايستم اين درد صبر را به خاطر داری گره خاطرات گذشته ات را و ترسی که از عاشق شدن داشتی و من اينجا هستم تا هميشگی...
  5. hamedinia_m51

    [IMG]

    [IMG]
  6. hamedinia_m51

    [IMG]

    [IMG]
  7. hamedinia_m51

    [IMG]

    [IMG]
  8. hamedinia_m51

    [IMG]

    [IMG]
  9. hamedinia_m51

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    سايه بوني ديگه نيست بازم آفتاب داره غوغا ميکنه مگه اين دل سايه بوني ديگه پيدا ميکنه نيمه جوني ديگه نيست رنگ رخساره گمونم پيش مردم مارو رسوا ميکنه پا ها خسته ،دل شکسته اين چه ظلميه که آفتاب داره با ما ميکنه سرگذشتي ديگه نيست کوه ودشتي ديگه نيست يه کوير خشک و سوزان و يک آفتاب داغ نه پرنده اي که...
  10. hamedinia_m51

    آره بارون مي اومد خوب يادمه ...

    باران باشد تو باشی و كوچه ای بی انتها دنيا را ميخواهم چه كار؟ دنيا نباشد! كوچه باغی باشد و باران و تو كه زلال تر از بارانی. باران باشد، تو باشی یک خیابان بی انتها باشد... به دنیا میگویم: ." خداحافظ".
  11. hamedinia_m51

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    من به یک احساس خالی دلخوشم من به گل های خیالی دلخوشم در کنار سفره اسطوره ها من به یک ظرف سفالی دلخوشم مثل اندوه کویر و بغض خاک با خیال آبسالی دلخوشم سر نهم بر بالش اندوه خویش با همین افسرده حالی دل خوشم در هجوم رنگ در فصل صدا با بهار نقش قالی دلخوشم آسمانم: حجم سرد یک قفس با غم آسوده بالی دلخوشم...
  12. hamedinia_m51

    زمزمه های دلتنگی(کلبه کوچک دل...)

    برخیز با من هیچ ** بیشتر از من نمی خواهد سر به بالشی بگذارد که پلک های تو در آن درهای دنیا را به روی من می بندند. آنجا من نیز می خواهم خونم را در حلاوت تو به دست خواب بسپارم. اما برخیز، برخیز، برخیز با من و بگذار با هم برویم برای پیکار رویارویدر تارهای عنکبوتی دشمن، بر ضد نظامی که گرسنگی را...
  13. hamedinia_m51

    رفتن...

    رفتی و قصر خيالم را فروريختی رفتی و تاروپود عشق را گسستی رفتی و از رفتنت داغها مانده به اين دل رفتی و از رفتنت گُلها شدند گِل رفتی و من ماندم و تاروپود از هم گسسته تاروپود عشق،عشق گذشته رفتی و من ماندم و خاطرات تلخ و شيرين رفتی و من ماندم وياد ان روزهای ديرين رفتی و ازآن پس نشد ماه تابان رفتی و...
  14. hamedinia_m51

    كوي دوست

    اکنون کجايی ای خود ديگر من؟ ايا در اين سکوت شب بيداری؟ بگذار نسيم پاک تپش و مهربانی جاودانه ی قلبم را به تو برساند. کجايی ای ستاره زيبای من؟ تيرگی زندگی مرا در اغوش کشيده و اندوه بر من چيره گشته است. لبخندی در فضا بزن؛ که خواهد رسيد و مرا جانی دوباره خواهد داد! از انفاس خود عطری در فضا بپراکن که...
  15. hamedinia_m51

    دیر آمدی! خیلی دیر...

    برای رسيدن به تو ... خودم را قسمت کردم... تو را سهم تمام روياهايم کردم... انصاف نبود... تو که ميدانستی با چه اشتياقی خودم را قسمت میکنم پس چرا زودتر از تکه تکه شدنم جوابم نکردی؟؟؟؟ برای خداحافظی خيلی ديربود... خيلی دير ...
  16. hamedinia_m51

    آرزوهای گمشده...

    بیا و برایم نامه بخوان بیا و برایم ناله بخوان بیا و برایم لالایی بخوان تو بیا، برایم آیه بخوان ... این روزگار بی‌صاحب امانم را بریده است ... امان امان سر دادن هم چاره این روزگار تلخ نیست ... ای صاحب آدینه‌ها ای ناجی بیا و مرهم باش مرهمِ من و، من‌هایی که تو را محبت می کنند من و، من‌هایی که تو...
  17. hamedinia_m51

    برای تو می نویسم

    تو نیستی و صدای تو، هوای خوب این خونه‌اس صدای پای عطر گل، صدای عشق دیوونه‌اس تو از من دور و من دلتنگ، تو آبادی و من ویرون همیشه قصه این بوده، یکی خندون یکی گریون همیشه قصه این بوده، تو یک لحظه تو یک دیدار یک زخم از زهر یک لبخند، تمام عمر فقط یکبار پس از اون زخم پروردن، پس از اون عادت‌و تکرار...
  18. hamedinia_m51

    به نفر قبلیتون یه شعر هدیه بدین

    میان گریه‏هایم راهى براى عبور توست مى‏دانم عادت كرده‏اى رهگذر لحظه‏هاى بارانى‏ام باشى این بار هم بگذر و چشم‏هایت را به پنجره‏اى بده كه شب و روز مرا نگاه مى‏كند ... طوبى ابراهیمى
  19. hamedinia_m51

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد دفتر قلب مرا وا كن و نامی بنویس سند عشق به امضا شدنش می ارزد گرچه من تجربه‌ای از نرسیدن‌هایم كوشش رود به دریا شدنش می ارزد كیستم ؟ … باز همان آتش سردی كه هنوز حتم دارد كه به احیا شدنش می ارزد با دو دست تو فرو ریختنِ دم به دمم...
  20. hamedinia_m51

    ذهن زیبا

    یک کاغذ سفید را ، هر چقدر هم که سفید و تمیز باشد کسی قاب نمی گیرد ، برای ماندگاری باید ؛ حرفی برای گفتن داشت.
بالا