نتایح جستجو

  1. hamedinia_m51

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    زندگی با آدماش برای من یه قصه بود توی این قصه کسی با کسی آشنا نبود نمی خوام مثل همه گریه کنم دیگه گریه دل و وا نمی کنه قصه های پشت این پنجره ها غمو از دلم جدا نمی کنه قصه ی ماتم من هر چی که بود هر چی که هست قصه ی ماتم قلب خسته ی یه آدمه وقت خواب دیگه دیره نمی خوام قصه بگم از غم و قصه...
  2. hamedinia_m51

    جمله های كوتاه با يك دنيا معنا

    چی بگم اگه تو بودی گریه ها منو نمی برد زندگی منو می فهمید رویاهام به هم نمی خورد ...
  3. hamedinia_m51

    من با تو تنها نیستم.

    هنوز هم چشمانم ، مهربانی را مشق می کند. با همان کور سویی که مرا از لابلای شاخه های سپیدار، به مهمانی نور می خواند...
  4. hamedinia_m51

    آرامش...

    گسترده ام از ناکجا تا بيکران سکوت ، نمی دانم، در پشت کدام پرچين کوچه باغ پرسه های ذهن تب الودم جا مانده ام ...
  5. hamedinia_m51

    آره بارون مي اومد خوب يادمه ...

    هنوز تلاطم خاطرت ،حادثه انگیز می کند لحظه های مرا وقتی که باران می بارد ، با رنگین کمانی که متولد می شود از دل اشکهای من و پل می زند از چشمانم تا انتظار تو. و من به عاشق ترین موج سجده می کنم...
  6. hamedinia_m51

    آره بارون مي اومد خوب يادمه ...

    وقتی که گل در نمیاد سواری اینور نمیاد کوه و بیابون چی چیه وقتی کهبارون نمیاد ابر زمستون نمیاد این همه ناودون چی چیه حالا تو دست بی صدا دشنه ی ما شعر و غزل قصه ی مرگ عاطفه خوابای خوب بغل بغل انگاربا هم غریبه ایم خوبیه ما دشمنیه کاش من و تو می فهمیدیم اومدنی رفتنیه تقصیر این قصه ها بود تقصیر...
  7. hamedinia_m51

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    می خواهمت چنان که شب خسته خواب را می جویمت چنان که لب تشنه آب را محو توام چنان که ستاره به چشم صبح یا شبنم سپیده دمان آفتاب را بی تابم آنچنان که درختان برای باد یا کودکان خفته به گهواره خواب را بایسته ای چنان که تپیدن برای دل یا انچنان که بال پریدن عقاب را حتی اگر نباشی می آفرینمت...
  8. hamedinia_m51

    رفتن...

    راهی‌ نمونده‌ ، نازنین‌ ! باید به‌ دریا بزنیم‌ ! باید از این‌ خواب‌ِ بلند ، یه‌ پُل‌ به‌ رؤیا بزنیم‌ ! راهی‌ نمونده‌ نازنین‌ ! راه‌ِ ستاره‌ سَد شده‌ ! تو امتحان‌ِ سادگی‌ ، قلب‌ِ من‌ُ تو رَد شده‌ ! راهی‌ نمونده‌ باید از بغض‌ِ ترانه‌ بگذریم‌ ! غصه‌ نخور ! ما دوتا از سایه‌ها آفتابی‌تریم‌ ...
  9. hamedinia_m51

    دلم برای خودم تنگ میشود...

    دلم تنگ است بسان قایقی گم گشته دردریا پر از ترس است نمیدانم کجا بودم کجا هستم مقصد نامعلوم است در این آشفته بازار به دیدار تومشتاقم ............... پر تشویشمو حال خودنمی فهم دلم تنگ است برای آن نگاه شوخ وشیطانت برای آن حس غریب چشمانت نمیدانم اگر اینگونه دلتنگم دل تو پس چرا اینسان آرام است...
  10. hamedinia_m51

    فراق یار

    دلم گرفته ، اى دوست ! هواى گريه با من . . .‏ گر از قفس گريزم كجا روم ،كجا، من؟ نه بسته‏ام به كس دل، نه بسته دل به من كس . . .‏ چو تخته پاره بر موج رها ، رها ، رها ، من‏. . . زمن هر آن كه او دور ، چو دلبه سينه نزديك !!! به من هر آنكه نزديك ، از او جدا ، جدا ، من . . . نه چشم دل به سويى ،...
  11. hamedinia_m51

    خاطرات آن روزها...

    حالا آنقدر غریبه‌ایم که انگار هزار سالِ نوری فاصله است بین چشم‌هایمان و دست‌هایمان و تن‌هایمان و کم کم فراموش خواهم کرد رنگ چشمهایت را در آن هم‌آغوشی عصر بهار و تو فراموش خواهی کرد مرا و خط خواهی زد این دو ماه را و خواهی رفت به جایی دور از من اما به یاد خواهم داشت تو را در تمام نشانه‌ها و رنگ...
  12. hamedinia_m51

    رد پای احساس ...

    صدایت را نمی‌شنوم، درست از همان روز که گفتی تنهایت نمی‌گذارم. می‌نويسم شاید بخوانی اما حالا دیگر خواندنت هم دردی را از من دوا نمی‌کند، می‌دانی؛ روزها می‌گذرند ماه ها می‌گذرند وسال‌ها نیز خواهند گذشت اما چيزی در من تغيير نمی‌کند. هیچ چيز، انگار كه چيزی را گم کرده باشم، هر روز به دنبال‌اش می‌گردم...
  13. hamedinia_m51

    كوي دوست

    هر جا که سفرکردم ، تو همسفرم بودی وز هر طرفی رفتم ، توراهبرم بودی با هر که سخن گفتم ، پاسخ زتو بشنیدم برهرکه نظر کردم ، تو درنظرم بودی در خنده ی من چون گل ، درکنج لبم خفتی درگریه ی من چون اشک ، درچشم ترم بودی...
  14. hamedinia_m51

    [IMG]

    [IMG]
  15. hamedinia_m51

    [IMG]

    [IMG]
  16. hamedinia_m51

    [IMG]

    [IMG]
  17. hamedinia_m51

    [IMG]

    [IMG]
  18. hamedinia_m51

    [IMG]

    [IMG]
بالا