نتایح جستجو

  1. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    ما کار و دکان و پيشه را سوخته ايم شعر و غزل و دو بيتي آموخته ايم در عشق که او جان و — دل و — ديده ي -- ماست جان و دل و ديده ، هر سه را سوخته ايم ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ* * * * * * ** * * * * *ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ
  2. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    دوست دارم ننويسم قلمم مي رفصد دست من نيست ، اگر شعر ، پريشان باشد مثل سهراب نشد شعر بگويم ، هـرگـز واژه بايد خود باد و ... خود باران باشد ** * * * * ** * * * * * *
  3. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    داد ميخواهم خدايا دادخواهي ساده نيست عاشقي در اوج بايد کار هر افتاده نيست ميزند ساق دلم را حزن کمبود شراب داد من جز دست ساقي و کباب و باده نيست بزم ما را ساقيا روشن کن امشب تا سحر آنکه در بندت نباشد اي خدا آزاده نيست ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ* * * * * * ** * * * * *ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ
  4. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    همه خفتند و به غير از من و پروانه و شمع قصه ي ما دو سه ديوانه دراز است هنوز
  5. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    لـيلاي چشم مست تو ، خواب از سرم فكـند من ميتـلاي چـَشم توام ، ديـده را مبـَنـد
  6. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    یک لحظه ، مهربانی تو شد ، پناه من من ماندم و ، محبت بی انتهای تو ...
  7. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    من با غم عاشقانه شادم دل در غم عاشقی نهادم غم از دل من اگر جدا بود این شور به شعر من کجا بود
  8. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    در اين گلشن بود خاکم، نه آن مرغ هوسناکم که هر ساعت به گلزاري کشاند آشيانش را
  9. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    درد دل سوخته را من دانم زآنكه خودبي دل و دلسوخته ام همه سرگرم به تفريح و نشاط ليك من ديده بر او دوخته ام
  10. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    در نگاهم آسمان شرمنده شد قمري از عشقم به كل ديوانه شد خنده هايم گشته اند افسانه وار اشكهايم در دلم پرونده شد
  11. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    دل من ز بيقراري چو سخن به يار گويم نگراردم كه حال دل بيقرار گويم شنود اگر غم من نه غمين نه شاد گردد به كدام اميدواري غم خود به يار گويم
  12. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    تصویر خیالش دل ما را خون کرد با چشم من خسته هزار افسون کرد از خانه ی دل رفت چو لیلا یک شب در دهکده ی عشق مرا مجنون کرد
  13. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    دلم قربانيه عشق و ازين غم پر شر و شورم تو را کم دارمو بي تو چه تاريک چه بي نورم
  14. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    يكي بنام عشق نشسته به انتظار وصال بخون دل ، نتوان ساده کرد امر محال مرمت دل عاشق بدست معشوق است صداي دوست کجا و ترنم دجال
  15. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    یارب .دل من خون شد و . از دیده برون شد رحمی بنما ...بنده ی تو ..سوی جنون شد
  16. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    يكي پرسيد چرا شعرت غمينه نگاهت با يه دنيا غم عجينه چه ميدوني كه مو در خاطراتوم غمي داروم كه با شعرم قرينه
  17. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    دلا ز ساغر بزم خيال ما چه خبر؟ نفس گذشت از ان چشمه ي صفا چه خبر؟
  18. *zahedan

    مشاعرۀ سنّتی

    در ظلمت غم نهايتي پيدا نيست جمعند همه و کس چو ما تنها نيست آنها که به جمع يا که تنها بودند ز آنها اثر و حکايتي پيدا نيست
  19. *zahedan

    .•خنده وطنز•.

  20. *zahedan

    .•خنده وطنز•.

بالا