نتایح جستجو

  1. @ RESPINA @

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌...

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌. مغاك جنبش را زيستم‌. هشياري ام شب را نشكافت‌، روشني ام روشن نكرد: من ترا زيستم‌، شتاب دور دست‌! رها كردم‌، تا ريزش نور ، شب را بر رفتارم بلغزاند. بيداري ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا...
  2. @ RESPINA @

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌...

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌. مغاك جنبش را زيستم‌. هشياري ام شب را نشكافت‌، روشني ام روشن نكرد: من ترا زيستم‌، شتاب دور دست‌! رها كردم‌، تا ريزش نور ، شب را بر رفتارم بلغزاند. بيداري ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا...
  3. @ RESPINA @

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌...

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌. مغاك جنبش را زيستم‌. هشياري ام شب را نشكافت‌، روشني ام روشن نكرد: من ترا زيستم‌، شتاب دور دست‌! رها كردم‌، تا ريزش نور ، شب را بر رفتارم بلغزاند. بيداري ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا...
  4. @ RESPINA @

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌...

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌. مغاك جنبش را زيستم‌. هشياري ام شب را نشكافت‌، روشني ام روشن نكرد: من ترا زيستم‌، شتاب دور دست‌! رها كردم‌، تا ريزش نور ، شب را بر رفتارم بلغزاند. بيداري ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا...
  5. @ RESPINA @

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌...

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌. مغاك جنبش را زيستم‌. هشياري ام شب را نشكافت‌، روشني ام روشن نكرد: من ترا زيستم‌، شتاب دور دست‌! رها كردم‌، تا ريزش نور ، شب را بر رفتارم بلغزاند. بيداري ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا...
  6. @ RESPINA @

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌...

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌. مغاك جنبش را زيستم‌. هشياري ام شب را نشكافت‌، روشني ام روشن نكرد: من ترا زيستم‌، شتاب دور دست‌! رها كردم‌، تا ريزش نور ، شب را بر رفتارم بلغزاند. بيداري ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا...
  7. @ RESPINA @

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌...

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌. مغاك جنبش را زيستم‌. هشياري ام شب را نشكافت‌، روشني ام روشن نكرد: من ترا زيستم‌، شتاب دور دست‌! رها كردم‌، تا ريزش نور ، شب را بر رفتارم بلغزاند. بيداري ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا...
  8. @ RESPINA @

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌...

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌. مغاك جنبش را زيستم‌. هشياري ام شب را نشكافت‌، روشني ام روشن نكرد: من ترا زيستم‌، شتاب دور دست‌! رها كردم‌، تا ريزش نور ، شب را بر رفتارم بلغزاند. بيداري ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا...
  9. @ RESPINA @

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌...

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌. مغاك جنبش را زيستم‌. هشياري ام شب را نشكافت‌، روشني ام روشن نكرد: من ترا زيستم‌، شتاب دور دست‌! رها كردم‌، تا ريزش نور ، شب را بر رفتارم بلغزاند. بيداري ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا...
  10. @ RESPINA @

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌...

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌. مغاك جنبش را زيستم‌. هشياري ام شب را نشكافت‌، روشني ام روشن نكرد: من ترا زيستم‌، شتاب دور دست‌! رها كردم‌، تا ريزش نور ، شب را بر رفتارم بلغزاند. بيداري ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا...
  11. @ RESPINA @

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌...

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌. مغاك جنبش را زيستم‌. هشياري ام شب را نشكافت‌، روشني ام روشن نكرد: من ترا زيستم‌، شتاب دور دست‌! رها كردم‌، تا ريزش نور ، شب را بر رفتارم بلغزاند. بيداري ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا...
  12. @ RESPINA @

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌...

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌. مغاك جنبش را زيستم‌. هشياري ام شب را نشكافت‌، روشني ام روشن نكرد: من ترا زيستم‌، شتاب دور دست‌! رها كردم‌، تا ريزش نور ، شب را بر رفتارم بلغزاند. بيداري ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا...
  13. @ RESPINA @

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌...

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌. مغاك جنبش را زيستم‌. هشياري ام شب را نشكافت‌، روشني ام روشن نكرد: من ترا زيستم‌، شتاب دور دست‌! رها كردم‌، تا ريزش نور ، شب را بر رفتارم بلغزاند. بيداري ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا...
  14. @ RESPINA @

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌...

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌. مغاك جنبش را زيستم‌. هشياري ام شب را نشكافت‌، روشني ام روشن نكرد: من ترا زيستم‌، شتاب دور دست‌! رها كردم‌، تا ريزش نور ، شب را بر رفتارم بلغزاند. بيداري ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا...
  15. @ RESPINA @

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌...

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌. مغاك جنبش را زيستم‌. هشياري ام شب را نشكافت‌، روشني ام روشن نكرد: من ترا زيستم‌، شتاب دور دست‌! رها كردم‌، تا ريزش نور ، شب را بر رفتارم بلغزاند. بيداري ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا...
  16. @ RESPINA @

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌...

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌. مغاك جنبش را زيستم‌. هشياري ام شب را نشكافت‌، روشني ام روشن نكرد: من ترا زيستم‌، شتاب دور دست‌! رها كردم‌، تا ريزش نور ، شب را بر رفتارم بلغزاند. بيداري ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا...
  17. @ RESPINA @

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌...

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌. مغاك جنبش را زيستم‌. هشياري ام شب را نشكافت‌، روشني ام روشن نكرد: من ترا زيستم‌، شتاب دور دست‌! رها كردم‌، تا ريزش نور ، شب را بر رفتارم بلغزاند. بيداري ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا...
  18. @ RESPINA @

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌...

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌. مغاك جنبش را زيستم‌. هشياري ام شب را نشكافت‌، روشني ام روشن نكرد: من ترا زيستم‌، شتاب دور دست‌! رها كردم‌، تا ريزش نور ، شب را بر رفتارم بلغزاند. بيداري ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا...
  19. @ RESPINA @

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌...

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌. مغاك جنبش را زيستم‌. هشياري ام شب را نشكافت‌، روشني ام روشن نكرد: من ترا زيستم‌، شتاب دور دست‌! رها كردم‌، تا ريزش نور ، شب را بر رفتارم بلغزاند. بيداري ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا...
  20. @ RESPINA @

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌...

    از شب ريشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ريختم‌. بي پروا بودم : دريچه ام را به سنگ گشودم‌. مغاك جنبش را زيستم‌. هشياري ام شب را نشكافت‌، روشني ام روشن نكرد: من ترا زيستم‌، شتاب دور دست‌! رها كردم‌، تا ريزش نور ، شب را بر رفتارم بلغزاند. بيداري ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا...
بالا