نتایح جستجو

  1. Z

    رویا شاه حسین زاده

    این آخرین باران دنیاست و گمان نمیکنم دیگر بند بیاید از ابر ها نیامده که تمام شود این باران از سبو هایی شروع شد که ما داشتیم از چشمه به خانه می بردیم که ناگهان سنگ ها پریدند که ناگهان سبو ها روی شانه هایمان شکستند بعد انگشتهایمان شکست بعد آرنجهایمان بعد دستهایمان بعد شانه هایمان...
  2. Z

    رویا شاه حسین زاده

    دیگر ندیدمش لوکوموتیوران پیری را که هر شب قلبم را سر راهش آتش می زدم قطار با گمان خطر می ایستاد پیاده می شد پایین می آمد نگاهم می کرد عاشق می شد و بعد دوباره راه می افتاد . و بعد از آن دیگر ندیدمش یا من آنقدر بزرگ شدم که باورم نشد هر شب قطاری از اتاق کوچکم می گذرد یا او انقدر...
  3. Z

    رویا شاه حسین زاده

    تابستان هم بی تو زمستان بلندی بود که پشت سر گذاشتیم خوش به حال نهنگ ها که می دانند مرگ هم دسته جمعی اش خوب است
  4. Z

    رویا شاه حسین زاده

    ما به اندوه هایمان آب و دا نه دادیم پرنده شدند پرشان دادیم اهلی تر از آن بودند که تنهایمان بگذارند اما دوباره برگشتند با جفتهایشان
  5. Z

    رویا شاه حسین زاده

    بهشت می تواند کسی باشد که دوستش داری کسی که دوستش داری می تواند بهشت باشد حتا اگر بجای نهرهای شیر و عسل غروبها با قرصی نان تازه به خانه بیاید
  6. Z

    رویا شاه حسین زاده

    نمی تواند زیاد دور شده باشد با گلوله ای که به قلبش شلیک کردیم جای دوری نمی تواند رفته باشد عشق بی گمان در قلب یکی از ما دو نفر پنهان شده است
  7. Z

    رویا شاه حسین زاده

    چه زود از دست می دهیم چیزهایی را که برای بدست آوردنشان ؛ سالها منتظر مانده ایم. فنجان دیگری از دستم می افتد. بوی قهوه ، و من دوباره یاد چشمهایی می افتم که قهوه ای نبودند
  8. Z

    رویا شاه حسین زاده

    اشیا کهنه می شوند آدم ها پیر روزها می میرند و ما گمان می کنیم گذشته اند
  9. Z

    رویا شاه حسین زاده

    آمده بودیم در فاصله ی تولّد و مرگ عاشق شویم امّا در فاصله ی تولد و عشق مرگ ...
  10. Z

    رویا شاه حسین زاده

    بهار شعبده باز ماهری باشد کاش که تو را مثل کبوتری از کلاهش بیرون بیاورد و . پرواز دهد و بعد سالهای از دست رفته را از آستینش در بیاورد و دوباره آن خرگوشهای سفید توی صحنه ها بدوند بهار شعبده باز ماهری باشد کاش که دستمال خیس گریه هایمان را در مشتش جمع کند و بعد مشتش را که...
  11. Z

    رویا شاه حسین زاده

    کاش من پسر بودم تو دختر چهارده ساله ی همسایه. می رفتم سربازی... هر روز دوستت داشتم هر شب کشیک می دادم . و تنها چیزی که پشتم را می لرزاند ترس از گلوله ی دشمن بود و مردی که ممکن بود تا برگشتنم عروسش شده باشی
  12. Z

    رویا شاه حسین زاده

    داشتم خانه را مرتب می کردم که حس کردم باید همه چیز را در این جهان رها کنم وبه تو بگویم که دوستت دارم
  13. Z

    رویا شاه حسین زاده

    من زخمهای بی نظیری به تن دارم اما تو مهربانترینشان بودی عمیقترینشان عزیزترینشان بعد از تو آدمها تنها خراشهای کوچکی بودند بر پوستم که هیچ کدامشان به پای تو نرسیدند به قلبم نرسیدند بعد از تو آدمها تنها خراشهای کوچکی بودند که تو را از یادم ببرند اما نبردند تو بعد از هر زخم تازه ای...
  14. Z

    رویا شاه حسین زاده

    دیوار سلول ات بوده ام شاید که هر یک از روزهای زندانی بر بند بند من خطی کشیده است تو بی گمان یک روز آزاد می شوی اما خط های روز شماری تا ابد بر این دیوار خواهد ماند دلم خشت به خشت شکسته است و از تو چه پنهان دیگر فرو ریخته ام
  15. Z

    رویا شاه حسین زاده

    زخمهایم را در نمک خوابانده ام که تازه بمانند چشمهایم را در آبنمک شاید یک روز برگشتی با دستهایت -باروتهای جوان - برای کشف معدنی از درد که منم
  16. Z

    رویا شاه حسین زاده

    ایستاده ام در آخرین ایستگاه مسافرها همه ،کبریت اند چمدانها همه ، باروت شمارش معکوس سی و سه سی و دو سی و یک من می ترسم می ترسم می ترسم ناگهان اما تو میرسی و اشک شوق در چشمهایم حلقه می زند از رطوبت چشمانم باروتها و کبریتها کبریتها و باروتها نم می کشند آمدنت جهان را دو باره...
  17. Z

    رویا شاه حسین زاده

    معذورم بدار معذورم بدار اگر غنائم جنگی کفاف دلتنگی های سربازهای جوان را نمی دهد گوشواره ای که به غارت برده ام بیشتر از همیشه دارد گلوی تو را به یادم می آورد و ساق های سفید پاهایت را ببخش اگر هیچ چیز بجز عشق نمی توانست یکتنه در برابر حس وطن دوستی با یستد ایستاده ام در برابر جوخه ی اعدام...
  18. Z

    رویا شاه حسین زاده

    بادبانها را بکشید با اولین باد باید ازاینجا رفت این کشتی بی قرار که در سینه ی من می تپد در هیچ بار اندازی آرام نخواهد گرفت تنها ساکن این جزیره دل نداشت دلتنگ نمی شد ومن از خلیجهای خالی می ترسم " رویا شاه حسین زاده "
  19. Z

    رویا شاه حسین زاده

    بر می گردم به جزیره ساکت خودم در خیابانی شلوغ و می بندم درهای هر چه اقیانوس را پشت سرم می نشینم و با همین دستمال های کاغذی خیس از گریه برای روز رهایی بال می بافم شاید هم سورتمه ای مقوایی بسازم برای روزی که دریاهای دور و برم یخ بزنند تنهایی من بزرگتر از این حرفهاست
  20. Z

    رویا شاه حسین زاده

    جنگل پاییز کلبه ای چوبی و دودی که از دودکشش بالا می رود کاش با تو در چهارچوب همین تابلو آشنا شده شده بودم
بالا