نتایح جستجو

من موجود زنده را پی گرفته ام... هر راه بزرگ و کوچک را پیموده ام تا سرشتش را دریابم... هرجا که زندگان را یافتم سخن از فرمانبری نیز دز میان بود... زندگان همه فرمانبرند... هر که از خویش فرمان نبرد بر او فرمان می رانند... چنین است سرشت زندگان... اما فرماندهی دشوارتر از فرمانبریست... نه تنها بدین سبب...

خیلی خوبه که توضیح مختصری هم بدین... ممنون.:gol:

سلام... خوش اومدی...:gol: با حضورت به این تاپیک رونق دادی... عید شمام مبارک...:gol: عید شما هم مبارک...:gol:

من آبان... اینجوریام نیس خیلی...

بهترینش 20 شد... 2 تا غلط ، 8 تا درست... کسی همه رو درست بزنه چند ساله میشه؟ ...

مرغ مهتاب می خواند. ابری در اتاقم می گرید. گل های چشم پشیمانی می شکفد. در تابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد. مغرب جان می کند می میرد گیاه نارنجی خورشید در مرداب اتاقم می روید کم کم بیدارم مپندارید در خواب سایه شاخه ای بشکسته آهسته خوابم کرد اکنون دارم می شنوم آهنگ مرغ مهتاب و گلهای پشیمانی را...

سلاخی زار میگریست، به قناری کوچکی دل بسته بود...

من از همین آزاده جان بودنش خوشم میاد... وقتی تمام بتهای قدیمی رو میشکنه... و صاحب فکر خودشه... بت منم نیست چون نیچه رهنمای منه...

نظرت راجع به پست آخری که تو تاپیک «از نیچه چه میدانید؟» نوشته شده چیه؟...

اکنون تنها میروم، شاگردان من! شما نیز اکنون بروید و تنها بروید... من اینچنین میخواهم... به راستی شما را اندرز میدهم که از من دوری گزینید و از زرتشت بپرهیزید! وهمان به که از وجود او سرافکنده باشید! نکند که شما را فریفته باشد؟ مرد دانا نه تنها دشمن خود را دوست خواهد داشت، که از دوست خود نیز بیزاری...

عرض ادب ... ممنون... شما چطوری؟

زورق آنجا ایستاده است... از آنسو چه بسا راهیست به «هیچ» بزرگ! اما کیست که بخواهد در این «چه بسا» پای گذارد؟... هیچ یک از شما نمی خواهید در زورق مرگ پای گذارد! پس از چه روی میخواهید از جهان، خسته باشید!... از جهان خسته اید و با این همه هنوز به زمین پشت نکرده اید!... شما را همیشه هوسمند به زمین...

اختیار داری... یو نیز...

آره تعریف بوفه رو شنیده بودم...:w33: ما که اومدیم جمع شد دیگه... :w09:

خوبم... گاهی میومدم ، اگه تاپیکی باشه موضوش جالب باشه پست میذارم ... که الانا دیگه خیلی حوصلشو ندارم ... خودت چطوری؟...

سلام... چطوری؟...

سلام... یه موقع بیا راجع به اون قضیه بیشتر صحبت کنیم... فوق العاده بحث جالبیه...

من فقط اینجا on بودم ولی اینجا نبودم...

سلام ... هستی؟

اخیرا کتاب "شیطان در بهشت" نوشته ی "هنری میلر" رو خوندم... کتابی در حدود 170 صفحه و ترجمه ی بهاء الدین خرمشاهی... 4 تا داستان کوتاهه... هنری میلر در سال 1891 از پدر و مادر آمریکایی در نیو یورک به دنیا اومده... در حالیکه آبا و اجداد آلمانی داره... در همین کتاب چند صفحه ی اول" هنری میلر" زندگی...