نتایح جستجو

  1. baran-bahari

    فال حافظ

    دیشب به سیل اشک ره خواب می‌زدم نقشی به یاد خط تو بر آب می‌زدم ابروی یار در نظر و خرقه سوخته جامی به یاد گوشه محراب می‌زدم هر مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجست بازش ز طره تو به مضراب می‌زدم روی نگار در نظرم جلوه می‌نمود وز دور بوسه بر رخ مهتاب می‌زدم چشمم به روی ساقی و گوشم به قول چنگ فالی به چشم و گوش...
  2. baran-bahari

    به نفر قبلیتون یه شعر هدیه بدین

    خدایی که من می‌شناسم گلدسته ها را بالاتر نبرید ! هرقدر که بالا بروید بار هم دستتان به خدا نمیرسد اما من خدایی را می‌شناسم که در حیاط خانه مان شاه‌ پسند می‌رویاند و در مزارع با گندمها و پاییز زرد میشود. من، پیرزنی را می‌شناسم که گمان میکند خدا در سجاده اش جا میشود. هرقدر که بالا بروید دستتان به...
  3. baran-bahari

    رباعی و دو بیتی

    ما حاصل عمری به دمی بفروشیم صد خرمن شادی به غمی بفروشیم در یک دم اگر هزار جان دست دهد در حال به خاک قدمی بفروشیم
  4. baran-bahari

    رباعی و دو بیتی

    آن شب که تو در کنار مایی روزست و آن روز که با تو می‌رود نوروزست دی رفت و به انتظار فردا منشین دریاب که حاصل حیات امروزست
  5. baran-bahari

    فال حافظ

    مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من بر امید دانه‌ای افتاده‌ام در دام دوست سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام...
  6. baran-bahari

    رباعی و دو بیتی

    کس نیست که اندر هوسی شیدا نیست کس نیست که اندر سرش این سودا نیست سررشته‌ی آن ذوق کزو خیزد شوق پیداست که هست آن ولی پیدا نیست
  7. baran-bahari

    رباعی و دو بیتی

    بیرون ز جهان و جان یکی دایه‌ی ماست دانستن او نه درخور پایه‌ی ماست در معرفتش همین قدر دانم ما سایه اوئیم و جهان سایه ماست
  8. baran-bahari

    بشنو از ني چون حكايت ميكند...

    آن لقمه که در دهان نگنجد به طلب وان علم که در نشان نگنجد به طلب سریست میان دل مردان خدای جبریل در آن میان نگنجد به طلب
  9. baran-bahari

    بشنو از ني چون حكايت ميكند...

    از دوستی دوست نگنجم در پوست در پوست نگنجم که شهم سخت نکوست هرگز نزید به کام عاشق معشوق معشوق که بر مراد عاشق زید اوست
  10. baran-bahari

    مشاعرۀ سنّتی

    روشني طلعت تو ماه ندارد .. پيش تو گل، رونق گياه ندارد
  11. baran-bahari

    فال حافظ

    مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم صفای خلوت خاطر از آن شمع چگل جویم فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم به کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل چه فکر از خبث بدگویان میان انجمن دارم مرا در خانه سروی هست کاندر سایه قدش فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم...
  12. baran-bahari

    رباعی و دو بیتی

    الله به فریاد من بی کس رس فضل و کرمت یار من بی کس بس هر کسی به کسی و حضرتی مینازد جز حضرت تو ندارد این بی کس کس
  13. baran-bahari

    فال حافظ

    ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش از بس که دست می‌گزم و آه می‌کشم آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که می‌سرود گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش خواهی که سخت و سست جهان بر تو...
  14. baran-bahari

    رباعی و دو بیتی

    ای جمله بی کسان عالم را کس یک جو کرمت تمام عالم را بس من بی کسم و تو بی کسان را یاری یارب تو به فریاد من بی کس رس
  15. baran-bahari

    فال حافظ

    دلا بسوز که سوز تو کارها بکند نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند هر آن که خدمت جام جهان نما بکند طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیک چو درد در تو نبیند که را دوا بکند تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار که رحم اگر...
  16. baran-bahari

    سلام دوست عزيز عيد شما هم مبارك

    سلام دوست عزيز عيد شما هم مبارك
  17. baran-bahari

    رباعی و دو بیتی

    در باغ چو شد باد صبا دایه‌ی گل بربست مشاطه‌وار پیرایه‌ی گل از سایه به خورشید اگرت هست امان خورشید رخی طلب کن و سایه‌ی گل
  18. baran-bahari

    فال حافظ

    مسلمانان مرا وقتی دلی بود که با وی گفتمی گر مشکلی بود به گردابی چو می‌افتادم از غم به تدبيرش اميد ساحلی بود دلی همدرد و ياری مصلحت بين که استظهار هر اهل دلی بود ز من ضايع شد اندر کوی جانان چه دامنگير يا رب منزلي بود هنر بی‌عيب حرمان نيست ليکن ز من محرومتر کی سالی بود بر اين جان پريشان رحمت...
  19. baran-bahari

    شفیعی کدکنی

    آخرين برگ سفر نامه باران اين است كه زمين چركين است!
  20. baran-bahari

    مشاعرۀ سنّتی

    ما درس صداقت و صفا می‌خوانیم آیین محبت و وفا می‌دانیم زین بی‌هنران سفله ای دل! مخروش که انها همه می‌روند و ما می‌مانیم
بالا