فقط برای خودم هستم من ؛
خودِ خودم
نه زیبایم و نه عروسکی و نه محتاج نگاهی
برای تو که صورتهای رنگ شده را می پرستـی
نه سیرت آدمها را...
هیچ ندارم
راهت را بگیر و برو
حوالی من توقف ممنـوع است
تنها کسی که با من درست رفتارمیکند خیاطم است
که هر بار مرا میبیند، اندازه های جدیدم رامیگیرد.
بقیه به همان اندازه های قبلی چسبیده اند
و توقع دارند من خودم را با آنها جور کنم.
باید خودم را ببرم خانه !
باید ببرم صورتش را بشویم…
ببرم دراز بکشد…
دلداریش بدهم ، که فکر نکند…
بگویم نگران نباش ، میگذرد…
باید خودم را ببرم بخوابد…
“من” خسته است …!
دیوانگی بد نیست...
هوس کرده ام چنان گیــــــج شوم از تو!
چنان مست شوی از من که زمین سرگیجــــــه بگیرد...
و اشتباهی سالی سیصد و شصت و شش دور بگردد
یک روز اضافــــه تر دور تو...!!!
از نردبان ِ موهایت که پایین می آیم،
در حیاط خلوت شانه هات ...
مهمانم کن به نوشیدن ِ یک فنجان
لبریز از شراب سرخ لبت !
و راهی ام کن ...
راه ِ زیادی نمانده
مقصد بعدی:
" ایستگاه اول قلب تو"