سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفت: «برخیز که آن خسرو شیرین آمد
قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد
مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای
که ز صحرای خُتَن آهوی مشکین آمد»
رسم بدعهدی ایام چو دید ابر بهار
گریهاش بر سمن و سنبل و نسرین آمد...
مکن به نامه سیاهی ملامت من مست............که آگهست که تقدیر بر سرش چه نوشت
قدم دریغ مدار از جنازه حافظ...........................که گر چه غرق گناهست میرود به بهشت