به دامن میدود اشکم، گریبان میدرد هوشم...............................نمیدانم چه میگوید نسیم صبح در گوشم
به اندک روزگاری بادبان کشتی می شد.......................................ز لطف ساقیان، سجادهٔ تزویر بر دوشم
ازان روزی که بر بالای او آغوش وا...
ديده بر بند كه اين ديو سياه
خون به كف ‚ خنده به لب آمده است
سر به دامان من خسته گذار
گوش كن بانگ قدمهايش را
كمر نارون پير شكست
تا كه بگذاشت بر آن پايش را
آه بگذار كه بر پنجره ها
پرده ها را بكشم سرتاسر
با دو صد چشم پر از آتش و خون
ميكشد دم به دم از پنجره سر
از شرار نفسش بود كه سوخت
مرد...