جامی که همیشه خیس از رژ لب تو بود
حالا خیلی ها را بوسیده
و رایحه ی غریبه ها ، در خانه پیچیده
خیلی هم بد نیست... ، فقط احساس برد با من نیست...
بردن برای من ، هرشب داشتن لبخند دست نیافتنی تو بود...
کاناپه هنوز عطر تو را به خود نگهداشته است، آرامش بوییدن تو دوباره مرا در بر می گیرد و خاطرات کثیفمان افسار حواسم را می کشد..
مدت هاست برای استراحت روی تخت نمی روم، با عطر تازه ی گل های دیگر خوابم نمی برد..
(م)
چقدر ناشی بودیم.. حتی دندونامونم به هم می خورد..
محاله فراموش کنم...
Damn...
گیج بودم و درست یادم نمیاد کی بود که می گفت: خاطرات چوب های تری هستند که ترکه هاش نرمه اما خیلی درد داره..
چه حسي داره.. واقعا با چشم هاي خودم دارم گردش زمين رو مي بينم..
به سلامتي گاليله كه فكر مي كرد زمين دور خورشيد مي چرخه..
چه ساده دل بود.. باور كن همين الان مي تونم ثابت كنم همه چيز داره دور من مي چرخه