دوستان چوب كاري مي كنن ديگه.. شاعر نيستم.. يه چيزايي از توي قلبم مياد نوك انگشتام و اينجا مي نويسم.. برام افتخاره كه دوستاني مثل شما نوشته هام رو مرور مي كنن...
برف نامردي ها را سال ها روي پوست گرمم نشاندي
از من مجسمه ي يخي تراشيدي
و از سرمايم گلايه كردي و دور شدي..
ديروز فرشته ي مرگ چه ساده از كنارم گذشت و نديد كه زنده ام..
چه اعتمادي به حرفاتون كرده بودم.. فكرشم نمي كردم كارت عضويتون تو كافه ي داغون ها خيلي وقت پيش باطل شده باشه..
ديگه مهم نيست چون همانطور كه كه هميشه براتون گفته بودم : در نهايت فقط خوبي ها باقي مي ماند...
بازم سعي كردي به قلب سرد من ضربه بزني.. و من تو دلم به تلاش لطيفت خنديدم..
چون نميدونستي 4 واحد قلب هاي آهنين رو توي 18 سالگي پاس كردم و وقتي داري به من چنگ ميزني ، من فقط به رنگ چشمات توجه مي كنم..
بازم سعي كردي به قلب سرد من ضربه بزني.. و من تو دلم به تلاش لطيفت خنديدم..
چون نميدونستي 4 واحد قلب هاي آهنين رو توي 18 سالگي پاس كردم و وقتي داري به من چنگ ميزني ، من فقط به رنگ چشمات توجه مي كنم..
كاملا مشخصه تو رابطه ي ما تو برنده شدي، همه ي نتيجه ها به نفع شماست:
تو 2 بار دروغ گفتي من هيچي ، تو 3 بار پيچوندي من هيچي ، تو يه عالمه منو فروختي من هيچي....
ماه با حسرت آخرين نگاه هايش را به قمار ما انداخت و ميدانست پايانش را نخواهد ديد.. و ما از همان اول مي دانستيم هردو بازنده ي قماري هستيم كه اشاره ي چشم هاي تو آغاز كرده بود...
تو هم رفتی و دوباره سراب بیابان غم ، تنها امیدم شده
وقتی کمترین قطره باران در پوست خشکیده ام گم می شود
و وقتی زمزمه هایی ناشناس شبهای مرا پر کرده
(مجيد)