نتایح جستجو

از رمان های ایرانی بامداد خمار از فتانه حاج سید جوادی و کتاب سهم من اثر پرینوش صنیعی که به نظرم عالی بودند . از رمان های خارجی کتاب های خالد حسینی چه بادبادک باز و چه هزار خورشید درخشان کتاب های خوبی بودند . برباد رفته اثر مارگارت میچل تس اثر توماس هاردی اما اثر جین آستین و همنام...

یا رب این نو گل خندان که سپردی به منش می سپارم به تو از چشم حسود چمنش

من کتاب خوشه های خشم و خوندم ولی چندان خوشم نیومد . کلا فضای سیاسی که توی کتابها ازشون صحبت میشه آدم و خسته میکنه . کتاب خوشه های خشم جان اشتاین بک فضای سیاسی که داره شبیه فضای سیاسی کتاب مادر از ماکسیم گورکی . نمیدونم شاید اطلاعات کم من نسبت به تاریخ کشورهای دیگه است که چندان با این جور کتاب...

اگر دستم رسد بر چرخ گردون به او گویم که این چون است و آن چون یکی را داده ای صد گونه نعمت یکی را قرص جو آلوده در خون باباطاهر

اوزوگوم قاشسیز قالدی چمنیم قوش سیز قالدی آی آمان <اقبال> گئتدی عشق تاجی باش سیز قالدی

من و دل من و دل سکوتی سحر آمیز و نیمه شب بود دو چشمانم از همیشه بی خواب تر بود کنار برکه ی سیماب گون دل غمگین دل خونین مونسم بود دل غمگین دل خونین کجایی که دارم من سخن با تو ای نا مهربون آنی بیادت هست که با هم روزگاری داشتیم در میان ماه و...

مرا میبینی و هر دم زیادت می کنی دردم تو را میبینم و میلم زیادت می شود هردم حافظ

سبک مغزی کز اسباب جهان بر خویش می بالد چو حمالی است کز بار گران بر خویش می بالد صائب

من این شعر رو شب امتحان شیمی سرودم :D اینجا غم است اینجا بی رنگ است دل های مردمش همه سنگ است دلم تنگ است دلم تنهاست نگاه مردمان پر خشم و آژنگ است زمان تنگ است ماندنش ننگ و رفتنش مرگ است دراین جا خنده ها سرد است در این جا شکوه ها از ماتم و درد است در این جا چهره ها هر لحظه یک رنگ است...

تو که نوشم نئی نیشم چرایی تو که یارم نئی پیشم چرایی تو که مرحم نئی ریش دلم را نمک پاش دل ریشم چرایی

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

به نظر من عشق یعنی دوست داشتن بی قید وشرط یعنی اینکه عاشق ، معشوق و رها می کنه از هر قید و بندی عشق غرور نداره حسادت و کبر سرش نمیشه و براش نا مفهومه عشق یعنی محبت محض

وه، وه چــه بجا شد که ایـن پرده بر افتاد تا جمله بديدند به ایـــمان تـو ای دوست در فتـنه گـری ورد زبــان هــــمـگاني هر دخمه بود غله و زندان توای دوست

به نظر من هیچ کدوم از اینا که گفتید نیست .

من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه صد بار تو را گفتم کم خور ، دو سه پیمانه در شهر یکی کس را هوشیار نمی بینم هریک بتر از دیگر شوریده و دیوانه تا جایی که من یادمه این شعر برای مولانا ست

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد درین دیر خراب آبادم

دلبر جانان من برد دل و جان من برد دل و جان من دلبر جانان من

سلام من النازم 20 ساله ترم 5 کامپيوتر . راستش چندان علاقه ای به کامپيوتر ندارم البته بدم هم نمياد . ولی به باستان شناسی علاقه ی وافری دارم همشم ميخوام يه رابطه ای بين اینا پيدا کنم

الا ای همنشين دل که يارانت برفت از ياد مرا هرگز مباد آن دم که بی ياد تو بنشينم

دل عاشق به پیغامی بسازد خمار آلوده با جامی بسازد مرا کیفیت چشم تو کافیست ریاضت کش به بادامی بسازد باباطاهر