نتایح جستجو

  1. AsreJavan

    سلام خوبی دا داخل چه استانی به معنی مادر هست ما که بوشهر هستیم برای مادر میگیم دی

    سلام خوبی دا داخل چه استانی به معنی مادر هست ما که بوشهر هستیم برای مادر میگیم دی
  2. AsreJavan

    رمان کژال

    پسر کوچیکه ارباب بود آدم بود احترامش میکردیم از ته دلمون . یکی دوبار جلو شلاق خوردن رعیت رو گرفته بود ، یکی دوبار که محصول رو آفت زده بود پا در میونی کرده بود که رعیت سر سیاه زمستون گشنه نمونه یکی دوبار مباشر رو که حق رعیت رو نمی داد چزونده بود پیشمون صاحب احترام بود گفت : شیر دختر نزن ،...
  3. AsreJavan

    رمان کژال

    پدرم رو آش و لاش کردن خرد شد جلو زن و بچه اش و روح پسر شجاعش شکست جلوی اهالی ده سر افکنده شد . همون روز بعد از اینکه اهالی تعش برادرم رو خاک کردن، پدرم خودش رو کشت خونواده مون از هم پاشید فرداش نعش پدرم رو بغل برادرم خاک کردن .زندگی برام آخر شده بود نمی تونستم این ننگ رو تحمل کنم دختر بزرگ...
  4. AsreJavan

    رمان کژال

    ده دقیقه بعد صدای پای اسب اومد از پنجره نگاه کردم . یه تفنگچی سوار یه اسب با فانوس افسار عروسک هم دستش بود .زود چراغ رو خاموش کردم و پریدم بیرون و در رو قفل کردم و رفتم جلو که پیاده شد و سلام کرد جوابش رو دادم و تند سوار عروسک شدم یه ربع بعد جلو در قلعه بودیم .کم کم احساس آرامش میکردم وقتی...
  5. AsreJavan

    رمان کژال

    خانم دکتر، های خانم دکتر از لای پرده نگاه کردم .کدخدا تنها بود .آروم به کژال گفتم که ساکت باشه تا برگردم و بعدش خودم رفتم بیرون -چیه کدخدا؟ چرا داد می زنی؟ -یه دختری رو این طرفا ندیدین؟ -دختر؟ کدوم دختر؟ -یه دختر دیگه -باز چی شده کدخدا؟ -یکی از دخترای آبادی گم شده -مگه می شه یه آدم تو یه آبادی...
  6. AsreJavan

    رمان کژال

    آروم از درمانگاه اومدم بیرون و در رو قفل کردم و رفتم خونه اما حال خودم رو نمی فهمیدم مرتب از پشت پنجره بیرون رو نگاه میکردم میخواستم ببینم کسی اون طرفا هست یا نه؟ نکنه یه مرتبه یکی فهمیده این دختره اومده درمانگاه؟ اگه کسی دیده باشه و گزارش بده برام مسئولیت داره چیکار باید میکردم؟ کمکش کنم که...
  7. AsreJavan

    رمان کژال

    شایان فرداش برگشت تهران و بازم زندگی حرکت خودش رو داشت صبح، ظهر، شب مثل مصرف داروهایی که خودمون برای بیمار می نوشتیم البته اگه بیماری وجود داشت بعد از رفتن شایان تنها بیماری که بهم رجوع کرد انگار قلب خودم بود اما نمی دونستم چه جوری باید مداواش کنم با خودم فکر کرده بودم با رفتن شایان و گذشت چند...
  8. AsreJavan

    سلام خوبی ممنون که رعایت کردید بابت نوشت های اون داستان سال های بی کسی با تشکر معین

    سلام خوبی ممنون که رعایت کردید بابت نوشت های اون داستان سال های بی کسی با تشکر معین
  9. AsreJavan

    رمان کژال

    برگشت نگاهم کرد .نور ماه صورتش رو روشن کرده بود اگه پدر و مادرم زنده بودن و دینی نسبت به عموم نداشتم همونجا بهش می گفتم که چقدر........اما نه حتی نباید به بقیه این جمله فکر کنی بازم تویی؟ من همیشه هستم برو دیگر بخواب الان که خبری نیست بیدار شدی برو بگیر بخواب ماها داریم خیلی ساده و دوستانه برمی...
  10. AsreJavan

    رمان کژال

    اونشب با اینکه خان بانو و شایان سعی میکردن که به من خوش بگذره ، اما برام شب زیاد جالبی نبود شام واقعا عالی بود اما من نه اشتهای درستی داشتم و نه اینکه فکرم متوجه شام بود بعد از شام یه نیمساعت یه ساعتی دور همدیگه بودیم و از این در و اون در صحبت کردیم که هر بحثی هم آخرش کشیده مب شد به اتفاق اون...
  11. AsreJavan

    رمان"سال های بی کسی"

    با عرض سلام و خسته نباشید به دوست عزیز خواهش می کنم این قدر صفحه را سنگین نکنید با فونت کوچکتر بنویسید در پست ها نوشته ها کم بذارید با تشکر
  12. AsreJavan

    رمان کژال

    بعد حرکت کرد و قبل از اینکه من کاری بکنم، عروسکم راه افتاد . خیلی بازیگوش بود توی کوچه های تنگ ده ، بغل به بفل اسب شایان حرکت میکرد! شایان خندید و گفت: - حسوده ، نمیخواد از هیچ اسبی عقب بیفته کمی بعد از ده اومدیم بیرون ، از هر کوچه و خونه که رد می شدیم ، چندتا سر از پنجره ها می اومد بیرون چشم...
  13. AsreJavan

    داستان واقعي دوستي عشق و ازدواج يك زوج موفق ايراني مقيم آمريكا

    کنسول: مدرکی داری که نشون بده ازدواج کردی؟ من: بله (و ترجمه عقد نامه رو نشون دادم) کنسول: کپی ویزایی که شوهرت باهاش رفته آمریکا رو داری؟ من: نه همرام نیست ولی ... کنسول حرفمو قطع کرد و گفت: میتونی به شوهرت بگی اونو برای فکس کنه و فردا برام بیاری؟ من: بله، حتما کنسول: فردا یا پس فردا...
  14. AsreJavan

    داستان واقعي دوستي عشق و ازدواج يك زوج موفق ايراني مقيم آمريكا

    راستش اون موقع اونقدر عصبانی بودم که دیگه نمیدونم چی به بابام گفتم، خیلی احساس بدی داشتم از اینکه با پدرم اونطوری حرف زده بودم، ولی خوب چاره چی بود، پدر من آدم ساده ای بود که چند بار سرش حسابی کلاه رفته بود و باز هم به آدمها اطمینان میکرد. اون یه تلفن برای من 85 دلار خرج برداشت ولی ارزششو...
  15. AsreJavan

    داستان واقعي دوستي عشق و ازدواج يك زوج موفق ايراني مقيم آمريكا

    من مرتب به پدر و مادر امیر سر میزدم و هر بار که میرفتم خونشون حتما براشون گل میبردم حتی اگر شده فقط یک شاخه. خیلی از مهمونیهایی هم که پدر و مادر امیر دعوت بودن و بمن میگفتند باهاشون میرفتم تا خوشحالشون کنم. یعنی راستش اینکارو به دو دلیل انجام میدادم یکی اینکه پدر و مادر امیر رو دوست داشتم و...
  16. AsreJavan

    داستان واقعي دوستي عشق و ازدواج يك زوج موفق ايراني مقيم آمريكا

    همون مسئله باعث شد که یکسری کار تحقیقاتی رو با همون استاده شروع کنم. خلاصه همون شدم که تو ایران بهش میگن "خرخون" و همه مسخرش میکنن و تو آمریکا بهش میگن "Hard Worker" (سخت کوش) و همه تحسینش میکنن. در همون زمان نرگس در خانه ما زندگی میکرد و حالا نوبت پدر و مادر من بود که رفتارهای عجیب و...
  17. AsreJavan

    داستان واقعي دوستي عشق و ازدواج يك زوج موفق ايراني مقيم آمريكا

    شادی هنگام با هم بودن و غم هنگام دوری: اين عامل بنظر من به هيچ وجه محک خوبی برای عمق يک عشق نيست. درسته که عاشقهای واقعی از با هم بودن لذت ميبرند و از جدايی رنج. ولی برعکس اين ميتواند صحيح نباشد. بقول معروف هر گردی که گردو نيست. ابراز حرفهای عاشقانه: اين عامل هم درست مثل عامل اول ميمونه...
  18. AsreJavan

    داستان واقعي دوستي عشق و ازدواج يك زوج موفق ايراني مقيم آمريكا

    یک روز یکی از فامیلهای نرگس اینها که مردی بسیار متشخص بود و در زمان عروسی ما در ایران نبود به من زنگ زد و گفت: امیر خان ما که سعادت حضور در جشن عروسی شما را نداشتیم. لطفا یک شب که برای شما راحت تر است را بفرمایید تا برای شام در خدمتتان باشیم. از اونجاییکه برای من و نرگس بدون اینکه ازمون...
  19. AsreJavan

    داستان واقعي دوستي عشق و ازدواج يك زوج موفق ايراني مقيم آمريكا

    محلی که عروسی ما در آن برگزار شد یک ساختمان بزرگ بود که چندین طبقه داشت. در طبقه همکف گروه موسیقی سنتی مینواخت و چای و قلیان و سماورهای قدیمی به شکل زیبایی چیده شده بود. برای مهمانها آش رشته، شاتوت ، گردوی تازه و خلاصه همه جور تنقلات موجود بود. در واقع افراد مسن تر در طبقه همکف بودند و از...
بالا