دست بر دار از این هیکل غم
که ز ویرانی خویش است آباد
دست بردار که تاریکم و سرد
چو فرومرده چراغ از دم باد
دست بردار ز تو در عجم
به در بسته چه می کوبی سر
نیست میدانی در این خانه کسی
سر فرو می کوبی باز به در
زنده اینگونه به غم
خفته ام در تابوت
حرف ها دارم برلب
میگزم لب به ســــــــــــکوت....
شاملو