نتایح جستجو

  1. DONYA16822

    دفترهایمان گم خودکارها تمام برگه ها پاره معلمها زیر خاک دستها لرزان افکار، ترسان و تمام زنگهای...

    دفترهایمان گم خودکارها تمام برگه ها پاره معلمها زیر خاک دستها لرزان افکار، ترسان و تمام زنگهای ما زنگ تفریح دلم کمی نوشتن میخواهد املا،انشا ، یا حتی مشق
  2. DONYA16822

    خنده!!!!!!؟؟؟؟؟ خیلی وقت است مفهوم نابش را فراموش کرده ام لبهایم تهی شده اند از واژه ی لطیفش...

    خنده!!!!!!؟؟؟؟؟ خیلی وقت است مفهوم نابش را فراموش کرده ام لبهایم تهی شده اند از واژه ی لطیفش قالب تهی کرده هرچه تبسم داشتم در دلم،بر لبم ، در نگاهم پرشده قاب کوچک شادی از رنج،غصه و اضطراب خنده .... واژه ای نا آشناست خنده نخواستیم خدا کمی آرامش هم برای ما کافیست
  3. DONYA16822

    نمیدانم چگونه باید باشم ، چگونه بخندم ، چگونه سپاس بگویم زمین و آسمان پر از شادی های رنگارنگ...

    نمیدانم چگونه باید باشم ، چگونه بخندم ، چگونه سپاس بگویم زمین و آسمان پر از شادی های رنگارنگ است ،کمی باید دقیق شد ؛ آن کودک که بازی میکند،آن پدر خسته که تلو تلو کنان از کار برمیگردد آن مادر که لالایی میخواند،آن فروشنده که آرام بر صندلی نشسته و خیابان را مینگرد با تک تک اینها میشود شاد بود ،...
  4. DONYA16822

    دست زیر چانه چشم در چشم شیشه ی پرشبنم پنجره کوچه بارانی ابر بیتاب و طوفانی بوی خاک خیس در فضای...

    دست زیر چانه چشم در چشم شیشه ی پرشبنم پنجره کوچه بارانی ابر بیتاب و طوفانی بوی خاک خیس در فضای اتاق وصدایی آشنا از کوچه ی بی عابر چیک...چیک...چیک باران میکوبد خود را به تن خاک اتاق خلوت، حجم پنجره شلوغ افکار من پر همهمه ، صداهای مبهم خاطرات در هم ، مثل پرده ی سیاه سینما اشکها،خنده ها،آمدنها...
  5. DONYA16822

    زمان چرخید و چرخید و چرخید تا رسید به آغاز میپرسی کدام آغاز؟؟؟ آغاز من ، آغاز یک بودنِ تازه...

    زمان چرخید و چرخید و چرخید تا رسید به آغاز میپرسی کدام آغاز؟؟؟ آغاز من ، آغاز یک بودنِ تازه برای خدا ، برای زمین یک آغاز پر فراز،پر نشیب و مقارن شد این آغاز با پاییز ، با زردی برگهای همیشه در ترس و به ارث رسید از پاییز طلایی به من؛ "یک عمر هراس" ، " یک عمر ترس" ولی من باز هم پاییزم را دوست...
  6. DONYA16822

    من به رویای پروانه نمیخندم به اندوه مورچه ،حشره از غم زمستان گنجشک ، دلم میگیرد از سردی دستان...

    من به رویای پروانه نمیخندم به اندوه مورچه ،حشره از غم زمستان گنجشک ، دلم میگیرد از سردی دستان باغبان ساقه ام میشکند من به یک سیب، جان میگیرم به یک دانه سرخ انار ،به یک لحظه بوی گل مریم من از شکایت دل تب دار دیوار ،خبر دارم داد میزند از تنهایی
  7. DONYA16822

    برکه گریه میکرد و مینالید : که اگر من زیبا هستم چرا پس سنگم میزنند؟؟؟ رسم دنیا این است خوبها را...

    برکه گریه میکرد و مینالید : که اگر من زیبا هستم چرا پس سنگم میزنند؟؟؟ رسم دنیا این است خوبها را سنگ میزنند .
  8. DONYA16822

    کاش ،طوری با کاش های زندگی ، کنار می آمدیم تا "کاش" هیچوقت "ای کاش " نمیگفتیم .

    کاش ،طوری با کاش های زندگی ، کنار می آمدیم تا "کاش" هیچوقت "ای کاش " نمیگفتیم .
  9. DONYA16822

    گم شده ام پشت دیوار لبخند ها ، تا نفهمد عشقم ، که دردش مرا به کجا کشیده است آهای دنیا کمی بایست...

    گم شده ام پشت دیوار لبخند ها ، تا نفهمد عشقم ، که دردش مرا به کجا کشیده است آهای دنیا کمی بایست ، اینجا کنار من بنشین ، تا بنگریم که خدا ما را کجا کشیده است دستِ بالهایم را میگیرم ، میروم پیش خدا ، گلایه میکنم از دنیا که مرا اینجا کشیده است مینشینم روبروی خود خدا و عشق را در او پیدا میکنم ، اما...
  10. DONYA16822

    میازار مرا بگذار پا بگیرم در این گرد تو خالی آبی ؛ دنیابگذار پروانه روحم در هوای تو آزادانه...

    میازار مرا بگذار پا بگیرم در این گرد تو خالی آبی ؛ دنیابگذار پروانه روحم در هوای تو آزادانه بچرخد میازار مرا با حرف رفتنت جانم را خراش مده با بهانه های بیرون ، با ترانه های تنهایی میازار مرا بگذار تا جان بگیرد این کودک بی جان هوایت را از دم و بازدمم مگیر بگذار محبوس در سلول تو باشم آزادی از تو...
  11. DONYA16822

    سلام الان درست میکنم

    سلام الان درست میکنم
  12. DONYA16822

    دیشب دلم باران گرفت در بی آبی چشمم ،سیلی درگرفت شهر چشمانم هوای بهاران گرفت دیشب دلم عجیب باران...

    دیشب دلم باران گرفت در بی آبی چشمم ،سیلی درگرفت شهر چشمانم هوای بهاران گرفت دیشب دلم عجیب باران گرفت رفت گوشه ای نشست زانوی غم بغل گرفت سهم دنیای خود را از باران گرفت رفت تا اوج هق هق و دست بغض را گرفت وای که دلم چه بی مهابا گرفت
  13. DONYA16822

    امشب عروسی دعوتم!!!!

    مثل خواهر زاده منه ......... اونم اینجوریه ... رژ میزنه ... صداش میکنی حرف نمیزنه ....بعد خیلی جدی برمیگرده میگه خاله نمیبینی رژ زدم ... پاک میشه حرف بزنم :biggrin:
  14. DONYA16822

    عکسی جالب از سوگلی ناصرالدین شاه

    شبیه مردهاست ........ انگار فقط لباس زنانه پوشیده :biggrin: چقدر ناصر الدین شاه بی سلیقه بوده
  15. DONYA16822

    بـچـه که بـودیـم ...

    عالی بووووووووووووووووووووووووود .... مخصوصا عکس اون پرتقالها :w17: بچه که بودیم تو بازی هامون همه اش ادای بزرگترها رو در می آوردیم؛ بزرگ که شدیم همه اش تو خیالمون بر می گردیم به بچگی
  16. DONYA16822

    سلام آقا مسعود کلی حسودیم شد بهتون .......... مواظب خودتون باشید ......... التماس دعا :smile:

    سلام آقا مسعود کلی حسودیم شد بهتون .......... مواظب خودتون باشید ......... التماس دعا :smile:
  17. DONYA16822

    [IMG][IMG]

    [IMG][IMG]
  18. DONYA16822

    [IMG][IMG][IMG]

    [IMG][IMG][IMG]
  19. DONYA16822

    [IMG][IMG]

    [IMG][IMG]
  20. DONYA16822

    باران که می آمد دلم پرمیکشید تا پاییز حالا پاییز است باران هم میبارد ولی دلم پرهایش سوخته...

    باران که می آمد دلم پرمیکشید تا پاییز حالا پاییز است باران هم میبارد ولی دلم پرهایش سوخته از آتش یک هجران دلم پر نمیکشد نه تا آسمان پاییز و نه تا حضور سبز کسی
بالا