زمستـان در راه است و پاییـز در حـال گذر ...
زوزه ی باد درکوچه ای بی عابر فرار برگهای زرد چنارو صدای خش خش قدمهاشانو من تنها نشسته باشم کنجیو دلم هزار جا در گردشو افکارم در کودکی، سِـیر کنانو نفس، آرام و باد ،در شش هاچه خنکایی دارد پاییزنوک انگشتان ،سرد سرداندکی آن سوتر هم ؛نورکم سوی خورشید...