نتایح جستجو

  1. ب

    مشاعرۀ سنّتی

    دل من نه مرد آن است که با غمش سر آید مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی
  2. ب

    مشاعرۀ سنّتی

    دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم من بخدا قسم خدا را (شهریار)
  3. ب

    مشاعرۀ سنّتی

    وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را ساقی بیارآن جام می مطرب بزن آن ساز را (سعدی)
  4. ب

    مشاعرۀ سنّتی

    تو عهد و وفای خود شکستی و ز جانب ماهنوز محکم مگذار که خستگان بمیرند دور از تو به انتظار مرهم (سعدی)
  5. ب

    مشاعرۀ سنّتی

    مثل مرد هنرمند به شمعی ماند که شب و روز برای دگران میسوزد بزم عالم شده روشن ز هنرمند ولی در چراغ تن او شیره جان میسوزد
  6. ب

    مشاعرۀ سنّتی

    تو از هر در که باز آیی بدین خوبی وزیبایی دری باشد که از رحمت به سوی خلق بگشایی(سعدی)
  7. ب

    مشاعرۀ سنّتی

    ای پیک راستان خبر یار ما بگو احوال گل به بلبل دستان سرا بگو ما محرمان خلوت انسیم غم مخور با یار آشنا سخن آشنا بگو (حافظ)
  8. ب

    مشاعرۀ سنّتی

    تو خنده کنان چو شمع و خلقی پروانه صفت در احتراقت ما خود ز کدام خیل باشیم تا خیمه زنیم در وثاقت
  9. ب

    مشاعرۀ سنّتی

    یاد باد آنکه مرا کی توام منزل بود دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود راست چون سوسن وگل از اثر صحبت پاک بر زبان بود مرا آنچه تورا در دل بود
  10. ب

    مشاعرۀ سنّتی

    یاد باد آنکه مرا کی توام منزل بود دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود راست چون سوسن وگل از اثر صحبت پاک بر زبان بود مرا آنچه تورا در دل بود
  11. ب

    مشاعرۀ سنّتی

    دانی به چه ماند آب چشمم؟ سیماب که یکدمش سکون نیست در هر وفا نبود هر گز یا بود و به بخت ما کنون نیست
  12. ب

    مشاعرۀ سنّتی

    در عهد تو ای نگار دلبند بس عهد که بشکنند وسوگند دیگر نرود به هیچ مطلوب خاطر که گرفت با تو پیوند...
  13. ب

    مشاعرۀ سنّتی

    تو بر کنار فراتی ندانی این معنی به راه بادیه دانند قدر آب زلال اگر مراد نصیحت کنان ما اینست که ترک دوست بگویم تصوریست محال...(سعدی)
  14. ب

    مشاعرۀ سنّتی

    نفس نفس اگر از باد نشنوم بویش زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک رود به خواب دو چشم از خیال تو هیهات بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک (حافظ)
  15. ب

    مشاعرۀ سنّتی

    دوش میامد و رخساره بر افروخته بود تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود رسم عاشق کشی و شیوه شهر آشوبی جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود
  16. ب

    مشاعرۀ سنّتی

    ...نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست...(حافظ)
  17. ب

    مشاعرۀ سنّتی

    دیدم نگار خود را میگشت دور خانه برداشته ربابی میزد یکی ترانه
  18. ب

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    گفتم گفتم بهم گفت :منو بیشتر دوست داری یا زندگیتو؟ بهش گفتم :زندگیمو بیشتر دوست دارم قهر کرد و رفت در حالی که نمیدونست خودش همه زندگیمه.
  19. ب

    مشاعرۀ سنّتی

    ...نازک بدنی که می نگنجد در زیر قبا چو غنچه در پوست آن خرمن گل نه گل که باغ است نه باغ ارم که باغ مینوست... (سعدی)
  20. ب

    مشاعرۀ سنّتی

    ...تسلیم قضا شوم کزین قید کس را به خلاص رهنمون نیست صبر ار نکنم چه چاره سازم آرام دل از یکی فزون نیست...
بالا