از لای پرده هرچه می بینم
نزدیک تر از آنست که تو باشی
و دوریت را با هر تقویمی تخمین می زنم
باران های موسمی آغاز می شوند
پناه می دهم از دست باد
ابرهای فراری را
به اتاقی که کفاف دلتنگی ام را نمی دهد
و دستمال خیسم را به جا نمی آورد
اگر این شبها
کسی به سراغت آمد
پشت شیشه ی قهوه خانه منتظرت ایستاد
و...