هر بار که دلم برای گفتن تنگ میشد،
هر بار که از روی نبود بودها و بودن نبود ها گیج میشدم
هر بار که فریاد را با سکوت و سکوت را با فریاد قاطی میکردم
هر بار که ماه را با خورشید و خورشید را با ستاره عوض می کردم
احساس تنهایی تمامی وجودم را فرا میگرفت
مرگ را با تمام وجود دوست می...