نتایح جستجو

من و انکار شراب این چه حکایت باشد غالبا آنقدر عقل و درایت باشد

یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب کز هر زبان که می شنویم نا مکرر است

اهل نظردوعالم در یک نظر ببازند عشق است و داو اول برنقد جان توان زد

عادت کرده ام باران بنوشم ، صندلی ام را با تاب عوضی بگیرم و داستان های مردی که نمی شناسیدش را بخوانم ، انقدر یاد من نیندازید که نفرت رنگی ترین لغت شعرهای امروز است .عادت کرده ام رویایی ، همین جوری و ناباور بمانم

ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نه زان پیش که گویند که از دار فنا رفت

کسی که روی تو دیدست حال من داند که هر که دل به تو پرداخت صبر نتواند

تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو تا تو مراد من دهی من به خدا رسیده ام

آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش این چراغی است کزین خانه به آن خانه برند

ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست

درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد

دوست دارد یار این آشفتگی کوشش بیهوده به از خفتگی

ای آفتاب آهسته تر بر بام قصرش زن قدم ترسم صدای سایه ات خوابست بیدارش کند

از این پنج شین روی رغبت متاب شب و شاهد و شمع و شهد و شراب

روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست در غنچه ای هنوز و هزارت رقیب هست

آوازه ی جمالت از جان خود شنیدیم چون باد و آب و آتش در عشق تو دویدیدم

اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند عشق است و داو اول برنقد جان توان زد

یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش می سپارم به تو از دست حسود چمنش

مرسی دوستم سال نو مبارک :gol::gol:

شرف مرد به جود است و کرامت نه سجود هر که این هر دو ندارد عدمش به زوجود

مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است زان رو سپرده اند به مستی و شرب مدام ما