"آدمها" میآیند...
گاهی در زندگیات میمانند...
گاهی در خاطرهات،
آنها که در زندگیات میمانند
همسفر میشوند
آنها که در خاطرت میمانند
تجربهای برای سفر...
گاهی "تلخ"
گاهی "شیرین"
گاهی با یادشان "لبخند" میزنی
گاهی یادشان لبخند از "لبانت" برمیدارد
اما تو...
لبخند بزن
به تلخترین خندههایت...
"آدمها" میآیند...
گاهی در زندگیات میمانند...
گاهی در خاطرهات،
آنها که در زندگیات میمانند
همسفر میشوند
آنها که در خاطرت میمانند
تجربهای برای سفر...
گاهی "تلخ"
گاهی "شیرین"
گاهی با یادشان "لبخند" میزنی
گاهی یادشان لبخند از "لبانت" برمیدارد
اما تو...
لبخند بزن
به تلخترین خندههایت...
دیشب با خدا دعوایم شد؛ با هم قهر کردیم …
فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد.
رفتم گوشه ای نشستم.
چند قطره اشک ریختم و خوابم برد.
صبح که بیدار شدم، مادرم گفت:
" نمیدانی از دیشب تا صبح چه بارانی می آمد."…