و باز هم نصف شبی دیگر.
در انتظار یار...
که نشان آرد از این زیبا روی را..
منتظر می نشینم...
شاید روزی بیاید...
شاید...در نیمه شبی مثل این.
وشاید دیگر هرگز....
ولی من چشم به راه خواهم ماند...
درانتظار طلوعی دوباره...
شاید هرگز آفتاب طلوع نکند...کسی چه می داند....شاید.
شبها زمانی که من بیدارم معمولا همه خوابن....
پلکاشون رو هم گرم گرفته و روحشون تو یه دنیای دیگه س....
خوب یا بد....زیاد مهم نیست.....
ولی اینکه چرا بیدارم تا این موقع شب و خوابم نمیبره خیلی مهم تره....
میام تا آروم بهتون سر بزنم.....درست زمانی که همتون نقاب هاتونو گذاشتین کنار.....
میدونین چیه؟...
عروسک ها هرگز نمی خندند...
نمی گــــــــــــــریند...
حرف نمی زنند...
قهر نمـــــــــــــــــی کنند...
دوست نمـــــی شوند...
بازی نمـــــــــــــــــی کنند...
اما خوب ادای همه چیز را در می آورند...
و من تنها یک عروسکـــــــــ✘ــــــــم!!!
[IMG]
بیا تمامش کنیم....
همه چیز را....
که نه من سد راه تو باشم و نه تو مجبور به ماندن....
نگران نباش....
قول میدهم کسی جای تو را نمیگیرد...
اما فراموشم کن.....
بخند... تو که مقصر نبودی...
من این بازی را شروع کردم... خودم هم تمامش میکنم...
میدانی؟؟؟؟؟؟؟؟
گاهی نرسیدن زیباترین پایان یک عاشقانه است...
نامم را پاک کردی ، یادم را چه می کنی؟!
یادم را پاک کنی ، عشقم را چه می کنی؟!...
اصلا همه را پاک کن ...
هر آنچه از من داری...
از من که چیزی کم نمی شود......
فقط بگو با وجدانت چه می کنی؟!
شاید...؟!نکند آن را هم پاک کرده ای ؟!!!
نـــــــــــــــــــــــــه!! شدنی نیست...!
نمی توانی آنچه...
سرنوشت روزها را روی هم سنجاق کردم
شنبه های بی پناهی٬ جمعه های بی قراری..
عاقبت پرونده ام را با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی٬ باد خواهد برد باری..
روی میز خالی من٬ صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیت ها نامی از ما یادگاری..
[IMG]
دفتر خاطرات زندگی ام از مشق های دلتنگی عاشقانه ی تو پر شده است
کسی صدایم می زند و من تنها به احترام دل عاشقت
کنار خلیج نام عاشقانه ی تو لنگر می اندازم
دل نوشته هایم
راز دل پریشانم را رسوا می کنند
و من
آواره ی سرزمین رویاهایم میشوم.
هیچ کس نمی دانست
[IMG]