من مشتری ثابت بازار حسینم
هرچند تهی دست خریدار حسینم
گِردِ رخ او نیک دلانند فراوان
بیچاره منم عبد گنه کار حسینم
در خانه ي خود داده به من منصب و جاهی
من حلقه به گوشم كه زوار حسینم
درچنته ی خود هیچ ندارم به جز اینکه
عمری است سیه پوش و عزادار حسینم
من وحشتی از تاریکی قبر ندارم
آن لحظه پی دیدن رخسار...