نتایح جستجو

  1. abdolghani

    ترانه هاي نيمه شب | مريم جعفري

    - حالا که چنان لحظات سختی رو تجربه کردی ، فکر نمی کنی دربارۀ گفتن حرفهای شب قبل در اشتباه بودی؟<o></o> او دستم را فشرده و در حالی که می کوشید اشاره ای به موضوع گفتگویمان نکند گفت:<o></o> - حق با توست.از خودم به خاطر گفتن چنان حرفهایی خجالت می کشم.<o></o> از شلوغی حاکم بر اتاق بهره برده و آرام...
  2. abdolghani

    ترانه هاي نيمه شب | مريم جعفري

    فصل بیست و سوم باران و طوفان با شدتی وحشتناک ادامه داشت و اگر من فقط کمی به سرو لباسم توجه داشتم از ترس سکته می کردم.درست مثل این بود که ما را داخل حوضی پراز آب فرو کرده باشند.حتی خودشان که سالها در آن آب و هوا زیسته بودند بروز چنان طوفانی را بی سابقه می دانستند. قبل از آنکه وارد خانه شویم سرعت...
  3. abdolghani

    ترانه هاي نيمه شب | مريم جعفري

    حس می کردم وقت کافی برای ادای مقصودم ندارم با این حال صاف ایستاده و گفتم:<o></o> - اون از همسرش جدا شده و من اینو نمی دونستم.<o></o> - اون که سالها قبل از همسرش جدا شده.سری به علامت استیصال تکان داده و گفتم:<o></o> - تو متوجه نیستی، اون به من احتیاج داره.اون فکر می کنه من مردم.<o></o> - خب بله،...
  4. abdolghani

    ترانه هاي نيمه شب | مريم جعفري

    باران و طوفان با شدتی وحشتناک ادامه داشت و اگر من فقط کمی به سرو لباسم توجه داشتم از ترس سکته می کردم.درست مثل این بود که ما را داخل حوضی پراز آب فرو کرده باشند.حتی خودشان که سالها در آن آب و هوا زیسته بودند بروز چنان طوفانی را بی سابقه می دانستند. قبل از آنکه وارد خانه شویم سرعت باد به درجه ای...
  5. abdolghani

    ترانه هاي نيمه شب | مريم جعفري

    فصل بیست و دوم با ازدواج رضا و مرجان نه تنها ارتباطم با لیلا و خانواده اش قطع نشد بلکه به احترامم نزد آنان افزوده شد و رضا همچون برادری دلسوز از هیچ محبتی در حقم فروگذار نبود.ما در کنار هم به تدریس مشغول بودیم و صادقانه هر آنچه در گذشته حادث شده بود را به بوتۀ فراموشی سپردیم.رضا بیش از گذشته طرف...
  6. abdolghani

    ترانه هاي نيمه شب | مريم جعفري

    - من مطمئنم بعد از فهمیدن حقیقت با کمال میل ازت خاستگاری می کنه.<o></o> به سراپای خودش نگریسته و گفت:<o></o> - فکر می کنی به نظرش بیام؟آخه من دختر چندان زیبایی نیستم، حداقل نه به اندازۀ تو که......<o></o> کلامش را قطع کرده و گفتم:<o></o> - هیس،لطفا بس کن و چنین حرفهایی نزن.<o></o> با سماجت...
  7. abdolghani

    ترانه هاي نيمه شب | مريم جعفري

    فصل بیست و یکم روزی که برای تفریح با خانوادۀ لیلا همراه شدم،رضا از هیچ محبت و احترامی در حقم کوتاهی نکرد،آنقدر که توجه سایرین را بی آنکه خود متوجه باشد جلب کرده بود.از آن پس اکثر اوقات را در خانه لیلا می گذراند و به بهانه های مختلف از رفتن به خانه سر باز می زد.<o></o> پس از مدتی توانستم از طریق...
  8. abdolghani

    ترانه هاي نيمه شب | مريم جعفري

    زمستان رو به پایان بود و بهار از راه می رسید و من توانسته بودم در طول آن مدت برای خودم احترام و موقعیتی کسب کنم و اگر تعریف و زیاده گویی نباشد اکثر اوفات به سبب اعتماد به نفس و استقلال الگوی دختران دور و برم بودم،به خصوص وقتی که دانستند تحصیلات عالیه دارم و آنچنان بی تکلف زندگی می کنم بر...
  9. abdolghani

    ترانه هاي نيمه شب | مريم جعفري

    فصل بیستم آنقدر حقیقت شکست در عشقبه مذاقم تلخ آمد که تصمیم گرفتم برای همیشه تهران را ترک کنم.می خواستم چه کنم زندگی در چنان شهر شلوغ و پر ماجرایی را؟آن از زندگی در خانۀ برادرم و آن از عاشق شدن و کار کردنم!با خود گفتم، بالاخره یک لقمه نان هرجا پیدا می شود. دلم می خواست به دهکدۀ دورافتاده ای بروم...
  10. abdolghani

    ترانه هاي نيمه شب | مريم جعفري

    فصل نوزدهم از آن پس به خواست او شبها بعد از شام نزدش می رفتم و ساعتی را برای صرف چای با او می گذراندم.او به نواختن گیتار می پرداخت و من هم تا آنجا که دوست داشتم گوش می دادم و نگاهش می کردم.جدا که در نواختن گیتار استاد بود.یکی از شبها حین نواختن گیتار شعری خواند به این مضمون:<o></o> ای آرزوی...
  11. abdolghani

    ترانه هاي نيمه شب | مريم جعفري

    سری تکان داده و گفت:<o></o> - درختر سادۀ من! تو ساده تر از اونی که خیال می کردم.چطور تونستی انقدر چشم و گوش بسته باور کنی؟آقا به جای پدر توست و علاوه بر اون اونقدر ثروتمنده که.....<o></o> رنجیده گفتم:<o></o> - بله همۀ اینارو می دونم، اما اینا که دلیلی برای تردید نمی شه.<o></o> - عزیز من من و تو...
  12. abdolghani

    ترانه هاي نيمه شب | مريم جعفري

    فصل هجدهم فردای آن شب برف زیادی روی زمین نشسته بود و من که پس از مدتها خواب راحتی کرده بودم با به یاد آوردن خودم و او حس کردم باید به صحت حوادث شب گذشته شک کنم.وقتی با سر زندگی مقابل پنجرۀ رو به باغ ایستادم احساس کردم دریچۀ تازه ای به روی زندگی ام گشوده شده.از فرط مسرت لبخند زدم و به کارگرها در...
  13. abdolghani

    ترانه هاي نيمه شب | مريم جعفري

    فصل هفدهم آن روز تا غروب دل آزرده و مضطرب بودم و دائم خودم را سرزنش می کردم:دیدی بالاخره لجاجت کار دستت داد؟اگه عذرت رو بخواد چی؟چه می کنی؟آسمان گرفته بود و ساعت به کندی می گذشت.طفلک رکسانا!از وقتی متوجه شده بود ممکن است بیرونم کند حتی یک لحظه از کنارم دور نمی شد و بی وقفه اشک می ریخت.<o></o> پس...
  14. abdolghani

    ترانه هاي نيمه شب | مريم جعفري

    دور از هیاهوی شهری پس از سالها در دهکده ای ساحلی واقع در شمال کشور ساکن شدم.در خانه ای ساده که خشت خشتش بوی صمیمیت و مهر می داد.در آنجا خبری از زندگی خشک شهری نبود و آدمها یکدیگر را به بهای هیچ نمی فروختند.صبح ها با صدای غازها و اردکها دیده می گشودم و شبها با نوای دل انگیز باران پاییزی دیده بر...
  15. abdolghani

    ترانه هاي نيمه شب | مريم جعفري

    فصل شانزدهم عاقبت پس از اندیشۀ فراوان به این نتیجه رسیدم که ریشه دار شدن این علاقه با توجه به شرایط هردویمان نادرست است و این در حالی بود که علاقیمان روز به روز وسیع تر می شدو من هم هیچ کنترلی بر اوضاع نداشتم.این بود که هم برای ایجاد فاصله و هم برای فروکش کردن شعلۀ سرکش عشق درخواست مرخصی...
  16. abdolghani

    ترانه هاي نيمه شب | مريم جعفري

    فصل 15 وقتی وارد پذیرایی انباشته از مهمان شدیم رکسانا با عجله نزدمان آمد و در حال فشردن دست من با شادی آشکاری گفت: - پس بالاخره اومدی شراره جون؟ آرام گفتم: - عزیزم لطفا کمی آروم ترحرف بزن! محبوبه با آهنگی مودب گفت: - معرفی می کنم، ایشون معلم و پرستار خصوصی رکسانا جون هستند. من در پایان صحبت...
  17. abdolghani

    ترانه هاي نيمه شب | مريم جعفري

    فصل 14 عشق به همین سادگی بر قلب جوانم نشست.می خواهم بگویم به همان اندازه که دوسش داشتم، می ترسیدم.نمی دانم،شاید هم برای این بود که برای نخستین بار عاشق می شدم.حالا در خلوت خاموشم چیزی بود که به آن بیاندیشم و یادش را در ذهن زنده کنم.از فردای آن شب دیگر تاب رویارویی با او را نداشتم، هرچند که از...
  18. abdolghani

    ترانه هاي نيمه شب | مريم جعفري

    فصل 13 از آن شب نادری با احترام آشکاری به سلامم پاسخ می گفت و دیگر از آن لبخندهای تمسخر آمیز آمیخته به هزار معنا خبری نبود.روزها به سرعت می گذشت و من و رکسانا بیش از پیش به هم نزدیک می شدیم و من همانطور که او به من وابسته می شد به حضورش عادت می کردم.ما روزها تا حوالی ظهر در باغ تفریح می کردیم و...
  19. abdolghani

    ترانه هاي نيمه شب | مريم جعفري

    - نه متشکرم. او روی صندلی کنار من قرار گرفت و در ادامه در حال روشن کردن سیگارش گفت: - امشب می خوام اجتماعی و خوش مشرب باشم و شاید برای همین فرستادم دنبالتون. به سختی آبدهانم را فرو دادم و سر به زیر افکندم.او به عقب تکیه داده و به سقف خیرهشد،به نحوی که نیمرخش در معرض دید من قرار گرفت و من که در...
  20. abdolghani

    ترانه هاي نيمه شب | مريم جعفري

    فصل دوازدهم پس از آخرین دیدارمان به مدت یک ماه نادری را ندیدم.اگر هم می آمد خیلی زودمی رفت که به حال من فرقی نمی کرد .من مطابق برنامۀ خودم پیش می رفتم ، ازصبح تا ظهر به رکسانا اجازه می دادم از هوای باغ استفاده کند و از بعد ازظهر تا غروب در زمینه های مختلف آموزشش می دادم .در طول این مدت از...
بالا