- نه ،مي مونم تا با ايشون برم .
آقاي نادري که به شدت عصبي بود به عقب تکيه داده و گفت :
- پس سرو صدا نکن و گرنه ميگم ببرندت بالا.
رکسانا روي مبل کنار من قرار گرفت و من که به سختي جلوي خودم را گرفته بودم تا نخندم دستش را به دست گرفتم و سر به زير افکندم .آقاي نادري گفت :
- خنده داره ،اون خواهر زاده...