آمده بود خانه بچه هايش را که بغل کرده بود ،غريبي کرده بودند
هنوز چاييش سرد نشده بود که آمده بودند در خانه. گفته بودند اوين، زنداني ها شورش کرده اند
. گفته بود: به ما نيومده بمونيم خونه.
يکي از زنداني ها خودش را زده بود به مريضي حسين رفته بود ببردش بهداري گروگان گرفته بودندش چاقو گذاشته بودند...